|
|
کدخبر: ۱۶۹۰۹۹

ویژه نامه «خشت کج» / سیدجعفر حسینی:

خبرگزاری تسنیم: سید جعفر حسینی اقتصاددان معتقد است: برخلاف اروپایی ها و آمریکایی ها که از ابتدا نفتشان را شرکت ها کنترل می کردند و دولت ها تنها مالیات از آنها دریافت می کردند، هنوز خیال می کنیم که نفت را باید دولت ها مدیرت کنند.

خیلی ها شروع صنعت نفت ایران را از سال ۱۲۸۰ شمسی(۱۹۰۱ میلادی) یعنی زمان امضاء شدن قرارداد دارسی می دانند، اما قرارداد دارسی را باید اولین قراردادی دانست که به نتیجه رسیده است، چراکه قبل از آن، قراردادهایی بودند که به نتیجه نرسیدند.
برخلاف کشور ما که در آن زمان نفت برایمان شناخته شده نبود، تغییر و تحولات اتفاق افتاده در دنیای غرب، در عرصه ی صنعت نفت، اهمیت نفت را برای غربی ها کاملاً روشن کرده بود. نفت برای آنها چنان شناخته شده بود که در عرصۀ سیاست گذاری کسانی مانند فیشر و ویستون چرچیل در این زمینه استراتژی داشتند که سیاست نفتی کردن نیروی دریایی انگلستان(نفت به جای زغال سنگ) از آن جمله بود.
باید گفت شکافی حدوداً چهل تا پنجاه ساله بین زمانی که نفت در عرصه بین المللی موضع پیدا کرد تا زمانیکه نفت در ایران استخراج شد، وجود دارد در واقع زمانی که انگلیسی ها به سرآغ ما آمدند کاملاً به اهمیت نفت و نیازشان به نفت واقف بودند و می دانستند اگر نفت نداشته باشند از آمریکا عقب خواهند ماند.
تارخ نفت، شرکت های نفتی اصلی و غول های نفتی ابتدا از امریکا شروع شد و آنها بودند که ابتدا در این زمینه فعالیت کردند و اروپا اصلاً مهد این قضیه نبود.
حَسَب شواهد تاریخی به نظر می رسد در آن دوره، نفت برای امریکا یک مسئله کاملاً درونی بود، سیاست های خارجی امریکا در قرن ۱۹مؤید این قضیه است آنها احساس می کردند که به اندازۀ کافی، نفت دارند و تصور نمی کردند که نیاز داشته باشند که سراغ دیگر مناطق دنیا بروند و کشفیاتی در نقاط دیگر داشته باشند.
برخلاف آمریکا، انگلستان و فرانسه و حتی آلمان که برایشان نفت موضوعیت داشت به تقلا افتاده بودند تا منابع نفتی مطمئنی را بدست آورند. سخنرانی چرچیل در مجلس عوام زمانیکه می خواهد سهام شرکت ایرانین پرشین(Iranian per) را دولتی کند که می گوید: " من نمی توانم پایه نیروی دریایی خودم را بر نفتی قرار دهم که اساسش در کشور دیگری است(منظور امریکا) " نشان از این قضیه دارد.
به عبارت دیگر در آن دوره اختراع موتور بخار در اروپا اتفاق افتاده بود و انگلیس و اروپائیان نقش نفت را در صنعتی شدن انقلاب صنعتی خود می دانستند و به خوبی متوجه شده بودند که برای ادامه فرآیند توسعه مبتنی بر صنعتی شدن نیازمند دسترسی به منابع غنی نفتی هستند و اگر بخواهند صنعتی شدنشان را براساس ماده انرژی مثل نفت پیگیری کنند باید سراغ امریکای ها بروند و محتاج آنها شوند، بنابراین شروع کردند به اکتشاف در جاهای دیگر دنیا!
آنها لزوماً نمی دانستند که در منطقه خاورمیانه ذخایر عظیم نفتی وجود دارد، مطالعاتی در این زمینه داشته اند و حدس هایی هم زده بودند اما شواهد نشان نمی دهد که آنها از ذخایر عظیم نفتی در این منطقه باخبر باشند.
از یک جایی به بعد امریکایی ها متوجه شدند که فعالیت های نفتی آنها به دلایل متعددی نمی تواند داخل مرزهای امریکا متمرکز باشد و باید از مرزهای امریکا بیرون بروند(منظور از امریکا شرکت های نفتی امریکایی است. میان شرکت ها با دولت ها هرچند ارتباط مستقیمی است اما تفاوت هایی هم وجود دارد و از اشتباهات مرحوم مصدق در بحثملی شدن صنعت نفت عدم تمایز میان شرکت و دولت بود).
وقتی امریکایی ها متوجه شدند نفتشان نیازهایشان را جواب نمی دهد، چندین مرتبه به سمت خلیج فارس و منطقه خاورمیانه حمله کردند، اما انگلیسی ها به شدت با آنها مخالفت می کردند از جمله در قضیه نفت standard oil.
وقتی قرارداد دارسی منعقد شد و به نفت رسید شرکتی تحت عنوان شرکت نفت ایران و انگلیس تأسیس شد که شروع به فعالیت در دیگر نقاط دنیا از جمله در عراق، کویت، قطر، عربستان و… کرد.
شرکت نفت ایران و انگلیس یک شرکت پخش راه انداخت که آقای مصطفی فاتح مسئولیت آن را برعهده داشت.
مصطفی فاتح تصمیم گیر نبود اما با آدم های تصمیم گیر شرکت در ارتباط بود، تنها کسی بود که در شرکت نفت ایران و انگلیس به درجۀ بالای مدیریتی رسید.
برای من جالب و جای سؤال است که مصطفی فاتح که کاملاً ارتباطش با انگلیسی ها بود چگونه در دهه ۱۳۲۰ تا ۱۳۲۵ با احزاب توده ای ایران درارتباط بود، یکی دو روزنامه راه انداخت و امکاناتش را در اختیار حذب توده می گذاشت!
این جای بحثدارد و قابل مطالعه است البته من یک سری حدس هایی زده ام، مثلاٌ اینکه برخلاف تصور ما، به نظر می رسد به نفع انگلستان بوده که حذب توده در ایران شکل بگیرد، برخلاف امریکایی ها که همیشه نگاه منفی به حذب توده داشته اند، انگلیسی ها به این حذب مثبت فکر می کردند و اگر این حذب نبود خیلی از منافعشان تأمین نمی شد.
بنابراین جای سوال است که مصطفی فاتح که همیشه ارتباطاتش با انگلیس بود، چگونه شد که با توده ای ها همکاری کرد. خیلی ها این جمله شاه به هوشنگ ابتهاج که " انگلیسی ها به کمک مصطفی فاتح حذب توده را در سال ۱۳۲۰ تأسیس کردند " را حماقت شاه فرض کرده اند و آن را احمقانه خوانده اند، اما شاید این جمله شاه حَسَب اسنادی بود که در اختیار داشته!
امریکایی ها تلاش های متعددی کردند تا دراین منطقه نفوذ پیدا کنند، اما به نتیجه نرسیدند چراکه انگلیسی ها منطقه خلیج فارس را ملک شخصی خودشان می دانستند.
رقابت درونی میان امریکا و انگلیس محدود به ایران نبود بلکه در عربستان و عراق هم این دو کشور دعواهایی با هم داشتند. دعوا، دعوای شرکت ها بود اما دولت ها از شرکت ها حمایت می کردند، این دعواها گاهی آن قدر بالا می گرفت که روی قیمت های نفتی تأثیرگذار بود.
در سال ۱۹۲۸ قراردادی تحت عنوان آچ ناکای(نام مکانی در اسکاتلند) بین چند شرکت نفتی منعقد شد و توافق کردند که در بحثتولید، فن آوری، فروش و توزیع با هم همکاری کنند.
آنها سعی کردند نفت های مازادشان را با همدیگر مبادله کنند تا بازار را کنترل کنند.
به نظرمی رسد فضای گفتمان آن زمان جامعه ایران این بوده که ملی شدن یعنی ایرانیان خرید و فروش و تولید و بهره برداری صنعت نفت را در اختیار داشته باشند و انگلیسی ها و خارجیان را بیرون بیاندازند، و منظور از ملی شدن، تعریف علوم سیاسی آن بوده، یعنی کسانی که در داخل مرزهای جغرافیایی جایی به اسم ایران زندگی می کنند عهده دار صنعت نفت شوند، که به آن سمت نیز پیش رفت.
اما در دانش اقتصاد امروزی ملی بودن متفاوت ازملی بودن علوم سیاسی است ونمی توانیم از آن مرزهایی که در آن زمان استفاده می شده استفاده کنیم.

در آن زمان اگر کالایی در داخل ایران تولید می شد ملی خوانده می شد و اگر مثلاً در داخل کشور عراق تولید می شد غیر ملی، اما اکنون ممکن است کالایی در چین با نیروی کار چینی و سرمایه امریکایی تولید شود و در نهایت مارک مثلاً بنگلادشی بخورد بنابراین مرزها اکنون جابجا شده و مزر مشخصی برای کشورها وجود ندارد و بنابراین تعریف ملی شدن نیز تغییر کرده است.
آیا مشکل صنعت نفت ایران این بود که ایرانی عهده دار فعالیت هایش شوند، اگر بجای انگلیسی ها، ایرانی ها عهده دار فعالیت ها بشوند مشکل حل می شود؟
واقعیت این است که ایرانی ها در آن زمان در این صنعت دسته دوم وسوم به حساب می آمدند ودانش فنی لازم برای اداره ی آن را نداشتند چرا که در فضای شرکت ایران و انگلیس، راه داده نمی شدند و این شرکت انحصاراً در دست انگلیسی ها بود، بنابراین چالشی که وجود داشت این بود که صنعتی که می خواهد ملی شود نیاز به دانش و فناوری دارد، و در گام اول باید دنبال جایگزینی برای انگلیسی ها می گشتیم.
در آن زمان پیشنهادهایی هم داشتیم اما نتوانستیم در چانه زنیهایمان با شرکت های امریکایی خوب تعامل کنیم و از رقابت درونی میان انگلیسی ها و امریکایی ها خوب بهره برداری کنیم.
شاید دکتر مصدق فکر می کرد که رقابت بین آنها تداوم دارد اما رویه ای که مصدق پیگیری کرد رویه درستی نبود راهش این بود که از اختلاف میان انگلیسی ها امریکایی ها در آن دوران استفاده کند. انگلیسی ها چون نمی خواستند امریکایی ها در این منطقه ورود پیدا کنند حاضر بودند به ایران باج هایی بدهند.
مصدق باید از این حرکت استفاده می کرد و منافع کشور را تأمین می کرد.
اما از دوره ای به بعد انگلیسی ها و امریکایی ها با هم کنار آمدند و تعامل کردند و مصدق موفق به راضی کردن شرکت های امریکایی نشد.
به هر طریق ایرانیان صنعت نفت ایران را بر عهده گرفتند و طبعتاً چون شرکت خصوصی نداشتیم شرکت ملی نفت تشکیل شد و در واقع شرکت نفت، دولتی شد.
برخلاف اروپایی ها و امریکایی ها که از ابتدا نفت را شرکت ها کنترل می کردند و دولت ها تنها مالیات از آنها دریافت می کردند، هنوز خیال می کنیم که نفت را باید دولتها مدیرت کنند، حتی انفال را هم با دولتی بودن تفسیر کرده ایم یعنی می گوییم منابع نفتی یک منبع انفال است و انفال را هم معادل با دولتی بودن گرفته ایم. سوال من این است که چه کسی گفته انفال متعلق به دولت است؟ چه کسی گفته دولت مساوی قوه مجریه است؟ در قانون گفته می شود انفال متعلق به حکومت است و ما حکومت را مساوی با قوه مجریه گرفته ایم پس دو قوه دیگر چه؟
در فضای دهه ۳۰ و ۴۰ از منظر دانش حقوق، تصور بر این بود که ملی شدن یعنی اینکه دولت ها، بنگاه داری و مدیریت کنند و این باعثشد که ملی شدن با دولتی شدن یکی شد در واقع حَسَب تفسیر غلطی که از تفسیر ملی شدن در آن زمان شد و تا ابدهم ادامه دارد و ملی شدن را با دولتی شدن یکی گرفتیم، این اتفاق افتاده که شرکت ملی نفت را در قانون گفتیم که نماینده ملت است.
چند تصور غلط از ابتدا در بحثملی شدن صنعت نفت وجود داشت یکی اینکه تصور بر این بود که اگر نفت را به دولت ها بدهیم، دولت ها هیچ وقت دنبال منافع شخصی خود نمی روند و فرض براین بود که دولت ها منافع مردم را بهتر از شرکت ها تأمین خواهند کرد.
اما حتی اگر دولت ها به دنبال منافع شخصی خود نروند، دنبال ناکارآمدی و تصمیمات نادرست می روند و تجربه نشان داده که دولت ها بنگاه دارهای خوبی نیستند، برای همین ما اصل ۴۴ را تدوین کرده ایم.
دیگر اینکه چون تصور ما بر این بوده که نماینده کشورهای غربی که ما را استعمار کردند شرکت ها بودند پس این شرکت ها حتی اگر داخلی هم شکل بگیرند برای ما چالش برانگیز خواهد بود درحالیکه تصور کاملاً غلطی است و این باعثشد که به سمت دولتی شدن پیش برویم و اجازه ندادیم که غیر از دولت در صنعت نفت ما بنگاه های خصوصی غیر دولتی مالک باشند و این عملاً خود منشأ بسیاری از ناکارآمدی های دیگر در صنعت نفت بوده است.
دولت ها بنگاه داران ضعیفی هستندو شکست می خورند زیرا اگر به دنبال منافع شخصی نروند بدنبال ناکارآمدی خواهند رفت و با این روش نخواهند توانست منافع ملی را به حداکثر برسانند وبا انواع شکستهای اطلاعاتی و انگیزشی روبرو هستند.
ملی شدن در زمینه نفت درعرصه بین المللی بدین معنا بودکه در مقابل حق مالکیت این حق را از شرکتهای خصوصی گرفته و به دولتها واگذار کنیم و فرض بر این بود که دولتها منافع مردم را بیشتر تامین خواهند کرد.
در حال حاضر قانون نفت جمهوری اسلامی ایران با وجود اصلاحاتی که در آن انجام شده براساس انگیزه های دینی ما نفت متعلق به حکومت است واین اشتباه بدین دلیل است که ما ملی بودن را با دولتی بودن یکی گرفتیم و تفسیر ما از حکومت دچار اختشاش مفهومی شده است.
نفت یک بحثزیر زمین دارد و یک بحثسر چاه بعد استخراج، خوب نفت زیر زمین که متعلق به حاکمیت است مشکل ما این است که نفت استخراج شده و سر چاه را هم متعلق به حاکمیت می دانیم.
درکشور ما چون نفت را دولتی فرض کردیم و ملی بودن را با دولتی بودن یکی گرفتیم اجازه ندادیم غیر از دولت در صنعت نفت ما بنگاه های غیر دولتی خصوصی مالک باشند و با این عدم مالکیت منشا بسیاری از ناکار آمدیها ی دیگر در صنعت نفت شده ایم.

دکتر سیدجعفرحسینی فارغ التحصیل دانشگاه فردوسی مشهد

انتهای پیام /

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار