|
|
کدخبر: ۱۶۱۵۳۱

با اینکه قصه‎‎های مادرم موسیقی متن نداشت، اما صداش برام خلاصه‎ای از زیباترین ساز‎ای دنیا بود.

گروه فرهنگی مشرق- ساعت ۹ که میشه دختر بچه چهارساله همسایمون، پتو و بالشش رو برمیداره و به طرف تلفن می‎دوه. انگار که دلش برای چیزی یا کسی تنگ شده باشه. بعد از اون، همونطور که با خودش ریتمی رو تکرار می‎کنه، شروع می‎کنه به شماره گرفتن: «… ۹۰۹۲۳۰»
صدای گوینده به گوش می‎رسه: «سلام کوچولو! بگو ببینم قصه می‎خوای یا شعر؟» و دخترک دکمه‎ای رو فشار میده و غرق در شادی و لبخند بر لب، همونطور که گوشی تلفن رو روی گوشش گذاشته، چشماش رو می‎بنده و در مدت کوتاهی به خواب میره. همونطور که به دخترک نگاه می‎کنم، دلم براش و برای تمام همنسلاش می‎سوزه.

یادم میاد وقتی بچه بودم، چقدر انتظار می‎کشیدم تا شب از راه برسه و با قصه‎‎های شیرین و تکراری مادرم به خواب برم. خودم رو بار‎ها جای تکتک قهرمانای داستان می‎ذاشتم و تا انتهای قصه به‎جای اونا دنبال مادرم می‎گشتم، می‎جنگیدم، گم می‎شدم یا توی یه کدو تا خونه پسرم می‎چرخیدم و میرفتم… گاهی وقتا هم دوست داشتم به قهرمانای قصه مادرم تقلب برسونم تا درو روی آقا گرگه باز نکنند.

با اینکه قصه‎‎های مادرم موسیقی متن نداشت، اما صداش برام خلاصه‎ای از زیباترین ساز‎ای دنیا بود. کلمه کلمه قصه هاش چکیده‎ای از عشق و محبتش بود که به‎همراه نوازش موهام من رو تا بالای ابر‎ا می‎برد.

این روزا اما پدر و مادر‎ا سرشون شلوغه. یا پای سریال‎‎های تلویزیون نشستن یا دارن برنامه‎ای گفت‎وگو محور در مورد تربیت کودکان رو میبینن. شاید هم دارن تز دکترا می‎نویسن تا به این سوال جواب بدن که «چرا کودکان امروز روابط عاطفی کمتری با والدین برقرار می‎کنند؟»

پدر و مادر‎ای امروز کار‎های مهم‎تری دارن و برای همین این طفلکای معصوم سه چهار ساله احترام بیشتری برای کامپیوتر و سیدی‎‎های آموزشی و تلفن‎‎های سخنگو و هرچیز دیگری که باهاش ارتباط دارن قائلند. گاهی نازشون می‎کنند، گاهی می‎بوسندشون و گاهی هم دوست دارن حتی به مهمونی نرن و پیش اونا بمونند من اسم اینارو می‎ذارم «عاطفه‎‎های پولکی».

اگه هنوز بچه بودم، دوست داشتم تلفن خونمون «بمیره» تا بازم مادرم برام قصه بگه.


منبع: پنجره

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار