|
|
کدخبر: ۱۶۵۰۴۸

شهید «حمیدرضا پورزرگری» از قاریان قرآنی است که پس از شهادت بارها در خواب نکاتی را به پدر و دوستان گفته و مقام معظم رهبری با خواندن وصیت نامه اش گفت: منقلب شدم. او در این وصیت نامه از برادرش خواسته تا برایش قرآن بخواند.

گروه فرهنگی مشرق- در ادامه دیدار با خانواده های شهدای قرآنی تعدادی از فعالان این عرصه روز چهارشنبه ۳ اردیبهشت ماه ۱۳۹۳با خانواده شهید «حمیدرضا پورزرگری» دیدار کردند و ما هم این افراد را همراهی کردیم.

طبق هماهنگی با خانواده پورزرگری قرار بود این دیدار در ساعت ۱۵:۳۰ صورت گیرد اما بارش ناگهانی باران سبب بروز ترافیک سنگین در سطح شهر تهران شد و ما با۳۰ دقیقه تأخیر به منزل شهید پورزرگری رسیدیم، البته سایر دوستان هم گرفتار ترافیک شده و با تأخیر به منزل شهید آمدند.

در ابتدای کوچه بودیم که استاد «محمد رضا ابوالقاسمی» با سلام خود ما را غافلگیر کرد، گویا وی زود تر از بقیه رسیده بود اما منتظر بود تا همه برسند بعد واردمنزل شهیدشودامابه همراه هم وارد شدیم.


/ /

حاضران در مراسم «رحیم قربانی» رئیس سازمان قرآن و عترت بسیج تهران بزرگ، «سید حبیب اله تاج زاده» قاری ممتاز قرآن کریم، «محمد رضا ابوالقاسمی» استاد قرآن و دو نفر از اتحادیه تشکل های قرآنی بودند که به همراهخبرنگاران برای دیدار با خانواده «شهید پورزرگری» به منزل والدین شهید آمده بودند.

آقای پورزرگری با وجود سن بالا و توان کم استقبال گرمی از ما کرد، سپس استاد ابوالقاسمی آیاتی از سوره های مبارکه «زمر و کوثر» رابرای حاضرانتلاوت کرد.

تصمیم جامعه قرآنی برای الگو کردن وصایای شهدا

در ابتدای برنامه قربانیطی سخنانی با اشاره به تصمیم جامعه قرآنی مبنی بر معطر کردن خود به عِطر شهدا گفت: جامعه قرآنی کشور در سال های اخیر نسبت به برخی از نخبگان خود غفلت داشتنداما از سال گذشته تصمیم گرفتند که با دیدار با خانواده شهدای قرآنی خود را به عطر شهدا آغشته و وصایای آنان را الگوی خود قرار دهند.

پس از قربانی «محمد رضا پورزرگری» قاری بین المللی وبرادر شهید که در همان لحظه وارد شده بود حاضران را برای پدر و مادرش معرفی کرد.

خاطراتی از شهید

ویبا بیان خاطراتی از برادرش گفت: حمید رضا نوجوانی پرشور، مذهبی و فعال هیئت محبان العباس و بسیج خیابان ایران بود و صبح های جمعه با هم به جلسه دارالتحفیظ استاد «سیدمحسن موسوی بلده» می رفتیم.

برادرم از طریق گردان «حبیب بن مظاهر» به جبهه اعزام شد و در آن زمان قصد شرکت در عملیات والفجر ۱۰ را داشت که قرار بود در منطقه شاخ شمیران شرق حلبچه برگزار شود اما به دلیل سن کم، مسئولان مانع حضور وی در عملیات شدنداما حمیدبه تهران بازنگشت ودرتدارکات ماند و به رزمندگان خدمت می کرد.

نحوه شهادت حمید رضا

یکی از دوستان من که شاهد شهادت حمید رضا بود در خصوص شهادت وی گفت: روزی در حال جابجایی ادوات و کالاهای رزمندگان بودیم که ناگهان یک هواپیمای جنگنده عراقی به ما حمله کردو من در یک چادر پناه گرفتم، شدت انفجار و حجم آتش هواپیمای عراقی به حدی بود که گمان می کردم تا لحظاتی دیگر شهید می شوم اما دقایقی بعد صدا ها خوابید و من پس از خروج از چادر با پیکر حمید رضا روبرو شدم.

اشک های پدر با وجود گذشت ۲۶ سال از شهادت فرزندش

نکته جالب این دیدار اشک های پدر شهید بود که باوجود گذشت بیش از ۲۶ سال از شهادت فرزندش هنوز با شنیدن نحوه شهادت فرزندش اشک می ریخت.

در ادامه محمد رضا برادر شهید بخش هایی از وصیت شهید بزرگوار را برای ما خواند که بخشی از این وصیت مربوط به خود محمد رضا بود.

وصیت شهید به برادرش محمد رضا

در این بخش ازوصیت شهید آمده است.

سخنی با برادرم؛ محمد رضا جان ان شاءالله بتوانی در راه قرآن گام هایبیشتری برداری و در ضمن به معنای قرآن که اصل آن است بتوانی توجه داشته باشی. نباشد جوری که فقط خواننده قرآن باشی که «علی(ع)» بسیار قاریانی که قرآن می خواندند و عمل نداشتند و در راه غیر خدا و قرآن صوت خویش را مصرف می کردند لعنت کرده است.

برادر بر سر قبرم سوره «الرحمن» را تو قرائت نما شاید از فضیلت آن فیضی شامل من شود و اگر خدا خواست و به مکه رفتی مرا در حرم مطهر حضرت «رسول(ص)» بسیار بسیار یاد کن و مرا بخوان و به یاد من باش.

تغییر احوال حمید رضا پیش از شهادت

محمد رضا در ادامه به وصف احوال برادر خود در آخرین دیدار پرداخت و گفت: حمیدرضا در اولین مرخصی که به منزل آمده بود چهره برافروخته ای داشت و نورانیت خاصی در صورت او بود حتی نماز خواندن و شیوه عبادت و راز و نیاز او فرق کرده بود. من دوستان زیادی داشتم که قبل از شهادت همین تغییرات را داشتند، حتی به مادرم گفتم حمید رضا دیگر از جبهه باز نمی گردد اگر می خواهید جلوی او را بگیرید این آخرین فرصت است.

حمید رضا رفت و در روز ۱۰ فروردین ماه ۱۳۶۷ خبر شهادتش را در مشهد به ما دادند.

دیدار مقام معظم رهبری با خانواده شهید و منقلب شدن وی از وصایای شهید

برادر شهید در ادامه به بیان خاطره حضور مقام معظم رهبری در منزلشان پرداخت و گفت: رهبر معظم انقلاب در سال ۱۳۶۸ و در اوایل آغاز دوران رهبری به منزل ما آمدند و هنگامی که ما وصیت نامه شهید را به وی نشان دادیم فرمودند: من این وصیت نامه را خوانده ام و منقلب شدم.

در آن روز ما محفل قرآنی ترتیب داده بودم وجالب اینجا است که معظم له در اغلب دیدار ها دقایقی کوتاه میهمان خانواده شهید هستند اما با دیدن محفل قرآن ما برنامه های خود را لغو کردند وچند ساعتدر منزل ما ماندند.

در ادامه قربانی با تأیید صحبت پورزرگری مبنی بر مشخصبودن علائمی پیش از شهادت اغلب شهدا گفت: سال گذشته با خانواده های بیش از ۹۵ شهید دیدار داشتیمکه اغلب آنها به این نکته شما اشاره داشتند که در آخرین دیدار، اخلاق، چهره و حتی عبادت شهید تغییر می کند. حتی برخی خانواده ها می گویند: ما حضور شهید را در کنار خود حس می کنیم و با او زندگی می کنیم.

آمدن شهید به خواب پدر و دوستان

پدر شهید پورزرگری با بیان اینکه من چند بار شهید را در خواب دیده امگفت: پس ازشهادت حمید رضا مدام بی تاب بودم و غصه می خوردم تا اینکهچند بار اورا در خواب دیده ام.

شهید پورزرگری: من میهمان امام حسین و امیر المؤمنین(ع) هستم

اولین بار وی من را در آغوش گرفت و گفت: پدر چرا بی تاب و ناراحتی«به امام حسین من میهمان امام حسینم»چند سال از این ماجرا گذشت و دوباره پسر شهیدم به خوابم آمد و باز هم به من گفت: پدر این قدر ناراحتی نکن«به امیر المؤمنین من میهمان امیر المؤمنین هستم».

برادر شهید در ادامه سخنان پدر درباره به خواب آمدن شهید گفت: چند نفر از دوستان هم برادرم را در خواب دیده اند که به یکی از آنها گفته بود به برادرم بگو هر وقت که تو برای من قرآن می خوانی من در کنار تو هستم و به یکی دیگر از دوستانگفته بود اینجا برخی از شهدا محدودیت هایی دارند اما من آزاد هستم تا به هر کجای بهشت که می خواهم بروم، همچنین یکی دیگر از دوستان می گفت: حمید رضا را در خواب دیدم که به من گفت: مقام ما از مقام«عِندَ رَبِّهِمْ یُرْزَقُونَ»که در قرآن آمده بالاتر است.

لحظات زیبایی بود و همه ما غرق صحبت های گرم و شیرین خانواده شهید بودیم که زنگ منزل پورزرگری به صدا درآمد و خبرنگار سیمای قرآن وارد شد وی هم به دلیل ترافیکناشی از بارش باران با تأخیر رسید و از خانواده شهید درخواست کرد که برخی از خاطرات را تکرار کنند.

ادامه اشک های پدر با تکرار خاطرات

نکته جالب این جا بود که پدر شهید با تکرار خاطرات کهاو و محمد رضا بیان می کردند باز هم اشک می ریخت و گویا داغ فرزند شهیدش باگذشت ۲۶ سال هنوزتازه بود.

سکوت مادر شهید موضوعی بود که توجه همه را جلب کرده بود و از وی خواستیم چند کلامی از فرزند شهیدش بگوید.

شهید پورزرگری: دادن یک لیوان آب به رزمندگان برای من کافی است

مادر شهید پورزرگری به بیان برخی از اوصاف فرزند شهیدش پرداخت و گفت: حمید رضا همیشه به محض بازگشت از مدرسه به سراغ قرآن می رفت و بعد از ظهر ها در جلسات مختلف مذهبی شرکت می کرد.

در زمان جنگ مدام به فکر رفتن به منطقه بود و حتی پس از اعزام در زمان مرخصی به او گفتم پسرم کافی است دیگر به جبهه نرو اما وی در پاسخ من گفت: مادر جان اگر بتوانم یک لیوان آب بدست رزمنده ای بدهم برای من کافی است و باید بروم.

این دیدار حدود ۲ ساعت طول کشید و در پایانآقایان پورزرگری، ابوالقاسمی و تاج زاده آیاتی از قرآن کریم را برای حاضران تلاوت کردند وپس از آنبا همچند عکس یادگاری گرفتیم و هنگام خدا حافظی برادر شهید که قاری بین المللی قرآن کریم است با اهدای یک جلد کلام الله مجید از ما قد ردانی کرد.


ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار