|
|
کدخبر: ۱۷۴۳۲۱

یادداشتی درباره افتتاح کتابخانه امیرحسین فردی

روبان بریده می شود، بچه ها دارند خودشان را به این در و آن در می زنند تا به داخل بروند. پایم را که داخل کتابخانه می گذارم لبخند فردی در ذهنم نقش می بندد به کتاب ها خیره می شوم.

گروه فرهنگی مشرق- سلمان نظافت یزدی؛ نمی دانم امیرحسین فردی را چقدر می شناسید، اما کسانی که به ادبیات معاصر علاقمندند و یا حتی اخبار این حوزه را هم دنبال می کنند تا حدودی با او آشنا هستند. این روزها که اولین سالگرد درگذشت او را هم پشت سر گذاشتیم، خبرگزاری ها و روزنامه های بسیاری به زندگی و فعالیت های او پرداختند، مدیر مرکز آفرینش های هنری حوزه هنری کشور، سردبیری و مدیرمسئولی «کیهان بچه ها»(به مدت ۳۱ سال)، راه اندازی جایزه شهید غنی پور و… بخشی از کارهایی است که او در سال های زندگیش انجام داده است که هر کدام به نوعی جریان ساز و ماندگار شده اند.

اما تصویری که من از او در ذهن دارم به ۳ سال پیش برمی گردد، کنگره شعر و داستان جوان سوره در ارومیه، در میان وقت استراحت کارگاه های ادبی جشنواره، امیرحسین فردی با لبخند قدم می زد. هیچ خبری از نگاه مدیریتی در چهره اش نبود و این بود که هر جوانی به خودش جرأت می داد به سراغش برود و سوال های مربوط و نامربوطش را بپرسد، سه روزه جشنواره به پایان رسید و لبخند فردی در ذهنم نقش بست.

تصویر دوم دوباره برمی گردد به جشنواره سوره؛ اما این بار در سنندج و دیگر خبری از امیرحسین فردی نبود. اما در روزهایی که با ون جشنواره از هتل به سمت سینما بهمن سنندج می رفتیم جوان محجوبی همراه ما بود و چهره اش شبیه کسی بود که می شناختم، چهره ی آشنا در میان خنده ها و بحثهای جدی جشنواره گم شد. روز اختتامیه وقتی که از فرزند فردی دعوت کردند تا از او به نمایندگی از خانواده تقدیر و از مجسمه امیرحسین فردی رونمایی کنند، راز آن چهره آشنا آشکار شد…

اما جمعه در همین مشهد خودمان اتفاقی افتاد که مرا دوباره به یاد مرحوم فردی انداخت. ساعت ۵ عصر به سمت یکی از محله های پایین شهر مشهد می روم، بلوار طبرسی دوم. کسی پیغام داده است که برای افتتاح کتابخانه امیرحسین فردی بروم و گزارش بگیرم، پایم را داخل حیاط یک مدرسه می گذارم و با دانش آموزانی که روی صندلی نشسته اند مواجه می شوم، قدم هایم شل می شود که نکند باز قرار است یک اتفاق تشریفاتی بیفتد، تمام دو ساعت در حیاط مدرسه به زمزمه بچه ها گوش می دهم و گزارش می نویسم.

بالاخره مراسم تمام می شود و حسن سلطانی که بانی این کتابخانه مردمی است همه را دعوت می کند تا برای افتتاح به طبرسی شمالی ۹ بیایند. یک نویسنده، یک ناشر و چند فعال فرهنگی جلوی کتابخانه امیرحسین فردی که یک مغازه ۵ در ۵ بیشتر نیست، می ایستند. روبان بریده می شود بچه ها دارند خودشان را به این در و آن در می زنند تا به داخل بروند. پایم را که داخل کتابخانه می گذارم لبخند فردی در ذهنم نقش می بندد به کتاب ها خیره می شوم.

برای چند لحظه ای با بانی کتابخانه صحبت می کنم. کتابخانه واقعا مردمی است، از اجاره ماهی ۵۰۰ هزار تومان مغازه می گوید، و از کتاب های بسیاری که در همین مدت کوتاه امانت داده خوشحال است.

از پشت شیشه به بچه هایی که بی قرارند تا به داخل بیایند، نگاه می کنم میان این همه لبخند حتما یکی امیرحسین فردی، یکی احمد زارعی، یکی حسن حسینی، یکی محمدجواد محبت، یکی حسین اسرافیلی، یکی… در ادبیات خواهد شد.

حالا دیگر امیرحسین فردی از سنندج، از ارومیه به من نزدیکتر شده است، همین کنار بلوار دوم طبرسی مشهد، شاید وقتی پای هیچ مسئولی در میان نباشد اتفاق های بهتری برای ادبیات بیفتد!

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار