|
|
کدخبر: ۱۵۷۰۲۱

«فردین» رقیب من نبود…

به گزارشافکارنیوز، سال ها می آیند و می روند. خیلی چیزها عوض می شود، خیلی اتفاق ها می افتد اما هیچ کدام سنگینی نبود آدم هایی که تا دیروز کنارمان بودند را ندارند. پنج شنبه آخر هر سال از آن روزهایی است که دل خیلی ها را به خاطرات قدیمی پیوند می زند و شاید هیچ جایی حال و هوای بهشت زهرا(س) را نداشته باشد. آنهایی که آمده اند تا کنار عزیزان از دسته رفته شان دیداری تازه و از پل خاطرات شان عبور کنند. قطعه هنرمندان هم برای خودش در این روزها حس و حال ویژه ای دارد. پدرهایی را که دوست داشتیم و داریم، با کمی فاصله به اندازه چند متر خاک، از لمس دستان شان محروم شده ایم اما یادشان برای همیشه در ذهن ما ماندگار شده است.

پنج شنبه آخر میعادگاه بسیاری از ما با عزیزان از دست رفته است. به این بهانه به سراغ «ناصر ملک مطیعی» رفتیم. یکی از اسطوره هایی که تاریخ سینمای ما دوباره به آغوش عشقش، سینما بازگشته است. از او خواستیم از خاطره هایش بگوید. با روی خوش پیشنهاد ما را پذیرفت اما به دلیل کسالتی که داشت قرارمان برای رفتن به قطعه هنرمندان و دیدن دوست و همکار قدیمی اش «محمدعلی فردین» عملی نشد. ناصر ملک مطیعی از یادها گفت و خاطره ها.

دلتنگی و باز هم دلتنگی

همه ما دلتنگ می شویم؛ دلتنگ چیزها و کسانی که دیگر نداریم. اصلاً انگار فلسفه زندگی این است که تا هستیم خیلی برای هم اهمیت نداریم. همیشه در نبودها اهمیت آدم ها بیشتر می شود. گاهی دلم برای خیلی ها تنگ می شود. از یک جایی به بعد تلنگری به ذهن آدم می خورد که دیگر بعضی چیزها حسرت می شوند؛ هیچ حسرتی هم بالاتر از این نیست که عزیزان تان دیگر دور و برتان نباشند و آنها را نبینید.

قدم زدن میان خاطرات دوستان

قطعه هنرمندان زیاد رفته ام. آنجا که قدم می زنم، انگار میان خاطراتم هستم. حس آشنایی دارد اما تلخ و غمزده است. آدم هایی که می شناختم، با آنها کار و زندگی کرده ام و روزهایی را با هم داشتیم و… حالا همه فقط خاطره شده اند. فیلم هایم را که می بینم و گاهی با بعضی هم سن و سال های خودم که هنوز در قید حیات هستند، هم صحبت می شوم، خیلی به آن روزها سفر می کنم.

تکه های جا مانده دل

گاهی از بعضی جاها که رد می شوم، احساس می کنم چیزی از من در آنها مانده و من قسمتی از روحم را آنجا گذاشته ام. آدم پیر که می شود، انگار تکه تکه می شود. هر کسی از کنار آدم می رود، هر چیزی را که از دست می دهد، هر خاطره ای که نابود می شود، قسمتی از شما را با خودش می برد. چند وقت پیش جایی شعری خواندم که اگر درست خاطرم باشد این بود:

بس که هر تکه آن با هوسی رفت دلم
نسخه دیگری از نقشه ایران شده است
انگار دل من هم یک جورهایی ذره ذره اش جایی مانده است.

فردین بخشی از زندگی من

مرحوم فردین برای من نه رقیب بود، نه همکار و… آن زمان ما همه با هم دوست بودیم. به کار هم احترام می گذاشتیم. احترام هم را نگه می داشتیم. هوای هم را داشتیم. چقدر دلم می خواست یک بار دیگر همه ما دور هم جمع می شدیم و این همه حرفی که در سینه مان مانده، با هم می زدیم. وقتی به قطعه هنرمندان می روم، سر خاک همه می روم. همه دوستان بخشی از زندگی من هستند. آدم نمی تواند از خاطراتش فرار کند.

ایستگاهی برای همه

همیشه احساس کرده ام زیارت اهل قبول واجب است؛ واجب از این نظر که انگار حس می کنم آنها چشم به راه ما هستند و ما هم احتیاج داریم سبک شویم. آنجا آخر و عاقبت همه ماست. دیر یا زود همه مان باید برویم. من زیاد به قطعه هنرمندان سر زده ام و در مراسم خاکسپاری هر کسی که توانسته ام، شرکت کرده ام. آنجا با دوستانم صحبت می کنم؛ از اینکه دلم برایشان تنگ شده، حرف می زنم. هنوز باور نمی کنم بعضی دوستانم فوت کرده اند.

آشنایی دو دوست

شوهر خواهر فردین، آقای حسین انوری از دوستان قدیمی من و قهرمان کشتی بود. ایشان با مرحوم تختی خیلی صمیمی بود و فردین هم با آنها کشتی می گرفت و رفیق بود. من و مرحوم فردین از طریق این دوستان آشنا شدیم.

مردم در قطعه هنرمندان

پنج شنبه آخر سال سنت خوبی است. دست کم آدم اگر به هر دلیلی فرصت نداشته یا فراموش کرده به آنهایی که از میان ما رفته اند، سر بزند، می تواند این یک روز وقت بگذارد. من هم اگر حال خوبی داشته باشم، حتماً این کار را می کنم. سنت های قشنگی داریم. این سنت ها باید حفظ شوند. مردم خیلی خوبی داریم. من هر بار که به قطعه هنرمندان می روم، مردم آنجا هستند. آنها هنرمندان شان را تنها نمی گذارند؛ این حس خیلی قشنگی است. به من و امثال من انرژی و روحیه می دهد. برای همین همیشه از خدا خواسته ام کمک کند بتوانم جوابگوی محبت شان باشم.

عاشقانه های این روزها

این روزها اگر حالم مساعد باشدف کتاب می خوانم. بیش از هر چیزی کتاب تنهایی هایم را پر می کند با کتاب هایم اخت شده ام و از آنها استفاده می کنم تا در دنیای دیگری غرق شوم. بعضی هایشان را چند بار خوانده ام اما هنوز هم برایم جذاب هستند. زیاد بیرون نمی روم. شلوغی اذیتم می کند. گاهی با دوستانم ارتباط دارم و گاهی فقط فکر می کنم. آدم پیر که می شود، آرام می گیرد. روحش آن سرکشی را ندارد. فقط انگار عاشق تر می شود. این سن و سال هم هوای خاص خودش را دارد. من عاشق خانواده ام هستم، عاشق مردم کشورم که دوستم دارند، عاشق سینما و عاشق دوستانم.

سردی خاک و فراموشی

قدیم مردم بیشتر به این سنت ها پایبند بودند. گاهی آدم تعجب می کند چطور طرف بعد از یک سال، دیگر سر خاک پدر یا عزیزی که از دست داده، نمی رود. خاک سرد است اما اینها بهانه است. آدم ها فراموش کار شده اند. آن قدر برای خودمان مشغله تراشیده ایم و زندگی را سخت گرفته ایم که حتی سالی یک بار هم وقت نمی گذاریم. دیگر هر چقدر هم کار داشته باشیم، سالی یک بار که می شود. حتماً هم قرار نیست همان پنج شنبه آخر سال بروند. هر زمانی می شود از عزیز از دست رفته یاد کرد.

خاطره های قدیمی

همه همکارانم برایم خاطرات شیرینی را زنده می کنند. بعضی از آنها خارج از کشور هستند و گاهی تلفنی با هم تماس داریم. فردین اما جایش خالی است. خدا رحمتش کند، کاش الان کنار ما بود ولی به طور کلی خودم فیلم های قدیمی ام را نمی بینم چون عده ای از همکارانم دیگر کنارم نیستند و دیدن آنها در فیلم برای من ناراحت کننده است.

۷ روز زندگی / شماره ۱۸۹ / ویژه نوروز ۹۳ / مصطفی رفعت / صفحه ۲۰

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار