|
|
کدخبر: ۱۶۲۷۸۲

آن شب وقتی بهشتی به اتاق بر می گردد، یادداشتی را روی در اتاق می بیند که سید حسن حسینی برای قیصر به جا گذاشته بود. او در یک تک بیت آمدنش را به قیصر خبر داده بود و در عین حال با او شوخی کرده بود.

گروه فرهنگی مشرق- ماجرای پیدا کردن کسی که رد و نشان جدیدی از قیصر امین پور به ما بدهد، به گفت وگویی با سیدحمیدرضا برقعی می گردد. برقعی گفت کسی را یافته که در دوران دانشجویی مدتی را با قیصرامین پور هم اتاقی بوده است و خاطره هایی دارد از این هم صحبتی و هم نشینی با یکی از بزرگترین شاعران معاصر و به این ترتیب شرایطی فراهم شد تا با محسن بهشتی که امروز معاون شهردار قم است، گپی برنیم و از خاطراتش درباره قیصر بپرسیم.

البته به جز قیصر، گذر شخصیت های مهم دیگری نیز به زندگی بهشتی افتاده است که او این حضور و هم نفسی را هم تاثیر گذار می داند و هم مغتنم. شهید فهمیده، شهید صارمی و سیدعلی موسوی گرمارودی دیگر افرادی هستند که گذرشان به زندگی این فرد افتاده و او به نسبت خاطرات روشن و گاه مبهمی از هر یک دارد.

**هم مدرسه ای شهید فهمیده

بهشتی با شهید فهمیده در دوره دبستان حوالی سال ۶۱ هم مدرسه ای بوده است؛ در مدرسه ای به نام حافظ. او در این باره می گوید: «او را از دور دیده ام و چیزی از رفتارش به خاطر ندارم. آن موقع آنها در قم زندگی می کردند و یک سال پیش از شهادت شهید فهمیده، به کرج رفتند.» بهشتی چیزی از اخلاق و رفتار فهمیده به خاطر ندارد. چون معتقد است دانش آموزان چندان در آن سن و سال، خصوصیات شخصیتان را نشان نمی دهند اما همین حضور و بودن در کنار این شهید برایش خاطره ای است و تصویری به یاد ماندنی برایش به یادگار مانده است.

**ما همسایه آقای شاعر مشهور تلویزیون بودیم

معاون امروز شهردار قم با یک شخصیت دیگر هم همسایه بوده است. سیدعلی موسوی گرمارودی، روزگاری یعنی در اوایل دهه ۶۰ در قم ساکن بوده، جایی در خیابان آذر و محله پمپ بنزین. بهشتی به یاد دارد که آن روزها تصویر گرمارودی را زیاد در تلویزیون می دیده و او و بچه های محله شان کلی ذوق زده بودند که شخصی که این قدر در تلویزیون ظاهر می شود، هر روز از کوچه شان می گذرد. بچه های محله پمپ بنزین به خاطر این ذوق زدگی و همسایگی با گرمارودی سر راهش و مقابلش می دویدند و سلامی می کردند و او نیز تفقدی می کرد از این بچه ها. معاون شهردار قم از گرمارودی هم همین ها را به خاطر دارد.

**من روزی شخص مهمی می شوم

شهید محمد صارمی هم که این روزها سالگرد شهادتش هم زمان است با روز خبرنگار، دوستی قدیمی تری با بهشتی داشته است. آشنایی آنها به دانشگاه و هم اتاقی بودن باز می گردد و این ارتباط تا زمانی که این خبرنگار خبرگزاری جمهوری در مزار شریف به شهادت می رسد، ادامه پیدا می کند. بهشتی خیلی خوب به یاد دارد که صارمی همیشه به شوخی به او می گفته روزی شخص مهمی خواهد شد و این چنین نیز شد.

**آن هم اتاقی چهارم/حتی اسمش را هم نشنیده بودم

اما بخش اصلی سخنان ما با بهشتی درباره خاطرات دوران دانشجویی و هم اتاقی بودن با قیصر امین پور بود. او وقتی در سال ۶۶ و ۶۷ وارد دانشگاه می شود با مرتضی دارابی نیا و رسول فدایی هم اتاقی می شود و آنها او را به اتاقی می برند و به او می گویند شخص دیگری هم با آنها هم اتاق است و این شخص کسی جز قیصر امین پور شاعر پرآوازه روزگار ما نبود. امین پور در آن روزها شاعری اسم و رسم دار بود. هم کتاب داشت و هم شعرهای فوق العاده. دانشجویان و اهل شعر و ادب و خیلی های دیگر او را می شناختند اما بهشتی حتی پیش از آن حتی اسم قیصر را نشنیده بود. او در نخستین مواجه با قیصر او را تقریبا ۱۰ سال بزرگتر از خود می یابد. امین پور دانشجوی دوره فوق لیسانس ادبیات دانشگاه تهران بود و بهشتی جغرافیا می خواند. اما هر دو ساکن کوی دانشگاه بودند.

**اتاق ۱۱۷ ساختمان ۲۳ کوی دانشگاه

از آنجایی که قیصر را خیلی ها می شناختند اتاق شماره ۱۱۷ ساختمان ۲۳ کوی دانشگاه تهران پاتوقی می شود برای رفت و آمد دوستان و شاعران و پلکیدن دانشجویان ادبیات. قیصر با اینکه خودش در آن زمان دانشجو بود، اما به درخواست مسئولان دانشگاه تهران برای دانشجویان ادبیات مقطع لیسانس دانشگاه تهران دروس تخصصی ادبیات را درس می داد و این اعتبار و اهمیت اشعار او و اعتماد مسئولان دانشگاه را به او می رساند.

بهشتی به یاد دارد که قیصر همیشه طبق عادت همیشگی اش گوشه ای از اتاق می نشست، به دیوار تکیه می داد پاهایش را جمع و زانوهایش را به بغل می گرفت و مطلب می نوشت.

** متواضع بود

آن دانشجوی تازه وارد توصیه های کلی قیصر را نیز به یاد دارد که در روزها و ماه های ورودش به دانشگاه به او کمک کرد که چه طور با یک محیط جدید و محیط دانشگاه کنار بیاید. البته این توصیه های قیصر به گونه ای به این دانشجوی تازه وارد منتقل نمی شد که او حس کند یک بزرگتر او را نصیحت می کند یا ارتباط آنها یک ارتباط از بالا به پایین است. بلکه به گفته بهشتی ارتباط قیصر با او و همه هم اتاق ها و همه هم دانشگاهی ها بسیار متواضعانه و دوستانه بود.

درباره ویژگی های اخلاقی امین پور هم با بهشتی صحبت کردیم. اولین چیزی که به ذهنش آمد همان تواضعی است که همه کسانی که به نوعی با او حشر و نشر داشته اند به آن اذعان دارند. او همچنین به ما گفت با وجود اینکه آن زمان بسیاری از مسئولان کشور او را می شناختند، با اینکه او در دانشگاه تدریس می کرد، با اینکه شاعر مهمی بود و همه احترامش را نگه می داشتند، در تقسیم کارهای اتاق تفاوتی بین خودش و دیگران قائل نبود. او به همان میزان در کارهای اتاق مشارکت می کرد که دیگران و این شامل نظافت و پختن غذا و دیگر کارهای معمول می شد.

**قیصر چه طور هم اتاقی بقیه می شد؟

از طرف دیگر آن روزهای دانشگاه تهران، روال خاصی برای دادن اتاق و تخصیص خوابگاه داشت. دانشجویان باید فرم هایی را پر می کردند و امتیاز بندی می شد و در نهایت هم معلوم که چه کسانی با هم، هم اتاق هستند. اما در مورد قیصر این قضیه فرق می کرد. از آنجا که خیلی ها دوست داشتند او هم اتاقشان باشد، خود دانشجویان به جای او فرم پر می کردند و در خواست اتاق می دادند و در نهایت به این شاعر می گفتند که او هم با آنها است و هم اتاق آنها و همین طور شد که یک سال قرعه به نام بهشتی و ۳ هم اتاق دیگرش افتاد و با قیصر امین پور هم اتاق شدند.

**شعر سیدحسن حسینی بر در اتاق قیصر

بهشتی خاطرات را با دقت و وضوح کامل به خاطر ندارد اما یکی از روشن ترین خاطرات او به ماه رمضان سال ۶۷ برمی گردد که او و دیگر هم اتاق ها برای مسابقه فوتسال دانشگاه رفته بودند و قیصر که تازه ازدواج کرده بود با همسرش به شمال رفته بود و طبعا اتاق شماره ۱۱۷ ساختمان ۲۳ کوی دانشگاه آن شب خالی بود.

آن موقع در دانشگاه تهران رسم بود که روی در هر اتاق، دانشجویان آن اتاق کاغذی می چسباندند و حتی بعضی ها که سلیقه بیشتری داشتند جایی برای خودکار هم می گذاشتند تا اگر کسی آمد و با آنها کار داشت و آنها در اتاق نبودند، برایشان پیغام بگذارد و بدانند چه کسی آمده است.

آن شب وقتی بهشتی به اتاق بر می گردد، یادداشتی را روی در اتاق می بیند که سید حسن حسینی برای قیصر به جا گذاشته بود. او در یک تک بیت آمدنش را به قیصر خبر داده بود و در عین حال با او هم شوخی کرده بود.

بهشتی این یک بیت سید حسن را خیلی خوب به خاطر دارد:

سحر آمدم به کویت پی حال رفته بودی

به گمانم ای جنوبی به شمال رفته بودی

**دست خط دو شاعر مهم معاصر

وقتی قیصر از سفر بر می گردد، بهشتی کاغذ را به دستش میدهد و خبرش می کند از حضور سید حسن حسینی. قیصر کاغذ را می گیرد و در پاسخ چند بیت شعر با همان ردیف و قافیه می سراید و زیر همان کاغذ می نویسد. کاغذی که معاون فعلی شهردار قم تا همین سال های اخیر به همراه داشته اما متاسفانه در جابه جایی های متعدد آن را از دست داده و افسوس می خورد که هم دستخط این دو شاعر معاصر را از دست داده و هم شعر قیصر در خاطرش نمانده است…

**خیلی کم حرف بود

در ذهن بهشتی خاطراتی از همزمانی دوران هم اتاقی با قیصر و دوران دفاع مقدس باقی مانده است، از او درباره موضع گیری های قیصر درباره انقلاب و جنگ تحمیلی و عشقی که به امام خمینی(ره) پرسیدیم. بهشتی گفت: قیصر خیلی ساکت و کم حرف بود تا زمانی که بحثی در نمی گرفت و ضرورتی نمی دید وارد بحثنمی شد اما وقتی هم که وارد می شد خیلی خوب بحثمی کرد و استدلال می آورد و منطقی بود. من جزئیات را به یاد ندارم اما آنچه که در مجموع در ذهنم مانده این بود که امام خمینی را خیلی دوست داشت و شخصی ارزشی و علاقه مند به انقلاب اسلامی بود.

معاون امروز شهردار قم افسوس می خورد که تنها یک سال هم اتاقی قیصر بوده و در همان یک سال هم چندان در سمت و سوی شعر و ادبیات قدم برنمی داشته تا از وجود چنین شاعری بهره ببرد و خیلی ها که این ماجرا را می فهمند غبطه ها به حال او می خورند که چه فرصتی داشته و چه غنیمتی…

**نمایشگاه کتاب و یاد باد آن روزگاران یاد باد

بعد از سال های دانشگاه و پایان یافت ارتباط دانشجویی با قیصر، نمایشگاه کتاب برای این دانشجوی جغرافیای آن روز مغتنم ترین فرصت بود تا به دیدار یک دوست قدیمی برود. او را همیشه در غرفه انتشارات سروش می یافته و سلامی رد و بدل می شده و یاد باد آن روزگانی در یادها زنده می شده است. بهشتی تا سالی که قیصر زنده بود، نمایشگاه کتاب را مغتنم ترین فرصت می یافته برای تازه کردن این دیدارها و قیصر مثل همیشه با تواضع همیشگی اش با وجود اینکه میان دوستداران و علاقه مندانش احاطه شده بود، جواب این سلام و ارادت و یاد باد را با محبت می داده است.

بهشتی مثل خیلی های دیگر افسوس زود پرکشیدن قیصر را می خورد.

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار