|
|
کدخبر: ۱۶۹۵۲۴

بمناسبت شهادت امام علی النقی(ع)؛

مشهورترین القاب امام دهم، «نقی» و «هادی» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز می‏ گویند.

گروه فرهنگی مشرق- «امام ابوالحسن علی النقی الهادی» - علیه السلام - پیشوای دهم شیعیان، در نیمه ذیحجه سال ۲۱۲ هجری در اطراف مدینه در محلی به نام «صریا» به دنیا آمد. پدرش پیشوای نهم، امام جواد - علیه السلام - و مادرش بانوی گرامی «سمانه» است که کنیزی با فضیلت و تقوا بود.

مشهورترین القاب امام دهم، «نقی» و «هادی» است، و به آن حضرت «ابوالحسن الثالث» نیز می‏ گویند.

امام هادی - علیه السلام - در سال ۲۲۰ هجری پس از شهادت پدر گرامیش بر مسند امامت نشست و در این هنگام هشت ساله بود. مدت امامت آن بزرگوار ۳۳ سال و عمر شریفش ۴۱ سال و چند ماه بود و در سال ۲۵۴ در شهر سامراء به شهادت رسید.

امام هادی در زمان خلیفه اخیر مسموم گردید و به شهادت رسید و در خانه خود به خاک سپرده شد.


*اوضاع سیاسی، اجتماعی عصر امام

این دوره از خلافت عباسی ویژگی های دارد که آن را از دیگر دوره‏ ها جدا می‏ سازد ذیلاً به برخی از این ویژگی ها اشاره می‏ کنیم:

۱ - زوال هیبت و عظمت خلافت: خلافت، چه در دوره اموی و چه در دوره عباسی، برای خود هیبت و جلالی داشت، ولی در این دوره بر اثر تسلط ترکان و بردگان بر دستگاه خلافت، عظمت آن از بین رفت و خلافت همچون گویی به دست این عناصر افتاد که آن را به هر طرف می‏ خواستند پرتاب می‏ کردند، و خلیفه عملاً یک مقام تشریفاتی بود، ولی در عین حال هر موقع خطری از جانب مخالفان احساس می‏ شد خلفا و اطرافیان و عموم کارمندان دستگاه خلافت، در سرکوبی آن خطر نظر واحدی داشتند.

۲ - خوش گذرانی و هوسرانی درباریان: خلفای عباسی در این دوره به خاطر خلاءی که بر دستگاه خلافت حکومت می‏ کرد، به شب نشینی و خوش گذرانی و میگساری می‏پرداختند و دربار خلافت غرق در فساد و گناه بود. صفحات تاریخ اخبار شب نشینیهای افسانه‏ای آنان را ضبط نموده است.

۳ - گسترش ظلم و بیدادگری و خودکامگی: ظلم و جور و نیز غارت بیت المال و صرف آن در عیاشی ها و خوشگذرانی ها جان مردم را به لب آورده بود.

۴ - گسترش نهضت های علوی: در این مقطع از تاریخ، کوشش دولت عباسی بر این بود که با ایجاد نفرت در جلامعه نسبت به علویان، آنها را تارو مارو سازد. هر موقع کوچکترین شبحی از نهضت علویان مشاهده می‏شود، برنامه سرکوبی بی رحمانه آنان آغاز می‏گشت، و علت شدت عمل نیز این بود که دستگاه خلافت با تمام اختناق و کنترلی که برقرار ساخته بود، خود را متزلزل و ناپایدار می‏دید و از این نوع نهضتها سخت بیمناک بود.



شیوه علویان در این مقطع زمانی این بود که از کسی نامی نبرند و مردم را به رهبری «شخص برگزیده‏ای از آل محمد» دعوت کنند، زیرا سران نهضت می‏دیدند که امامان معصوم آنان، در قلب پادگان نظامی «سامراء» تحت مراقبت و مواظبت می‏باشند و دعوت به شخص معین مایه قطع رشته حیات او می‏گردد. این نهضتها و انقلابها بازتاب گسترش ظلم و فشار بر جامعه اسلامی در آن عصر بود و نسبت مستقیمی با میزان فشار و اختناق داشت، به عنوان نمونه در دوران حکومت «منتصر» که تا حدی به خاندان نبوت و امامت علاقه‏ مند بود و در زمان او کسی متعرض شیعیان و خاندان علوی نمی‏شد، قیامی صورت نگرفت.

تواریخ، تنها در فاصله سال ۲۱۹ تا ۲۷۰ قمری، تعداد ۱۸ قیام ضبط کرده‏ اند. این قیام ها نوعاً با شکست روبرو شده و توسط حکومت عباسی سرکوب می‏گشتند.




*روایات خواندنی از کرامات امام هادی(ع)


واثق مُرد ابن زیاد کشته شد
خیران اسباطی گوید: وقتی که درمدینه خدمت حضرت هادی(ع) رسیدم فرمود: از واثق(پادشاه وقت) چه خبر داری؟ گفتم: قربانت به سلامت بوده وده روز پیش او را ملاقات نمودم. فرمود: اهل مدینه می گویند: مرده است. وقتی که فرمود: همه می گویند، دانستم که گفتار خود اوست. سپس فرمود: جعفر(متوکل) چه می کرد؟ گفتم: در زندان به بدترین حال بود. فرمود: او(بعد از واثق) صاحب این امر(سلطنت) است. فرمود: ابن زیات(وزیر و اثق) چه می کرد؟ گفتم: قربانت! مردم با او هستند و فرمان، فرمان اوست. حضرت فرمود: این مقام برای او شوم است، سپس ساکت شد و فرمود: ناچار مقدرات خداوند واحکام الهی جاری می شود.

ای خیران! واثق مرد، ومتوکل به جای او نشست، و ابن زیات کشته شد. گفتم: کی قربانت؟! فرمود: شش روز پس از خروج تو.(از مدینه) کشف الغُمة، ج۲، ص ۳۷۸



هرگز با وی همنشین نمی شوی
یعقوب بن یسارروایت می کند که: متوکل می گفت: وای بر شما، کار ابن الرضا حضرت هادی(ع) مرا عاجز کرده، نه حاضر است با من شراب بخورد و نه در مجلس شراب من بنشیند؛ ونه من در این امور فرصتی می یابم(که او را به این کارها وارد کنم) گفتند: اگر از او فرصتی نیابی در عوض این برادرش موسی است که شراب خوار ونوازنده است، می خورد ومی نوشد وعشقبازی می کند، بفرستید او را بیاورند و مطلب را بر مردم مشتبه کنید، بگوئید این ابن الرضا است. نامه ای نوشتند و او را با تعظیم واحترام وارد کردند، وهمه بنی هاشم وسران لشکر و مردم استقبالش کردند، وغرض این بود که وقتی می رسد املاکی به او واگذار کند و دختری به او بدهد وساقیان شراب وکنیزکان نوازنده نزد او بفرستد، و با او مواصله و احسان کند، ومنزل عالی برایش قرار دهد که خود در آنجا به دیدنش رود. وقتی که موسی وارد شد، حضرت هادی(ع) در پل(وصیف) - جایی است که آنجا به استقال واردین می روند - حضرت با او ملاقات کرده و به او سلام نمود و حقش را ادا کرد، سپس فرمود: این مرد تو را احضار کرده که احترامت را هتک و پایمال کند ورتبه ات را پایین آورد، مبادا هرگز به شراب خواری اقرار کنی. موسی گفت: اگر مرا برای اینکار خواسته پس چکنم؟ فرمود: رتبه خویش فرو میاور و چنین کاری نکن که او هتک احترام تو را خواسته است. موسی نپذیرفت و حضرت تکرار کرد، تا چون دید اجابت نمی کند، فرمود: ولی بدان که مجلس مورد نظر او مجلسی است که هرگز تو با او در آن جمع نمی شوید.

همان شد که حضرت فرمود، سه سال موسی آنجا اقامت کرد وهر روز صبح بر درب سرای او می رفت یک روز می گفتند: مست است فردا صبح بیا، روز دیگر می رفت، می گفتند: دوا خورده و روز دیگر می گفتند: کار دارد، وسه سال به همین منوال گذشت تا متوکل از دنیا رفت و در چنین مجلسی با هم جمع نشدند.(کافی، ج۱، ص۵۰۲، ح۸)



بازگرد جز خیر چیزی نمی بینی
کافور خادم گوید: در سامره در مجاورت حضرت هادی(ع) صنعت گرانی بودند، وآنجا مثل شهری شده بود. یونس نقاش بر آن جناب وارد می شد وخدمت او می کرد. روزی لرزان آمد وگفت: سرور من! شما را وصیت می کنم که با اهل وعیالم نیکی کنید. فرمود: چه خبر است؟ گفت: خیال دارم فرار کنم. حضرت تبسم کنان فرمود: چرا؟ گفت: برای اینکه ابن بغا(گویا از سران ترک بوده) نگین بی ارزشی برای من فرستاد که بر آن نقشی بزنم. موقع نقاشی دو قسمت شد، وفردا وعده اوست که[آن نگین را پس] بگیرد(موسی بن بغا) هم که حالش معلوم است، یا هزار تازیانه می زند یا می کشد.

حضرت فرمود: برو به منزلت تا فردا فرج می رسد و جز خبر خیر چیز دیگری نیست. باز فردا صبح زود لرزان آمد وگفت: فرستاده او آمده نگین را می خواهد. فرمود: برو که جز خیر نمی بینی. گفت: چه جواب گویم؟ خندید و فرمود: برو ببین چه خبر آورده، هرگز جز خیر نیست. رفت وبعد از مدتی خندان بازگشت وعرض کرد: فرستاده گفت: کنیزکان بر سر این نگین خصومت می کنند، اگر ممکن است آن را دو قسمت کن تا تو را بی نیاز کنیم. حضرت فرمود: خداوندا! سپاس، خاص تو است که ما را از آنها قرار دادی که حق شکر تو را بجای آورند، به او چه گفتی؟ عرض کرد: گفتم مرا مهلت دهید تا درباره آن فکرکنم چگونه این کار را انجام دهم. فرمود: درست گفتی.(اثبات الهداة، ج۶، ص۲۲۸)



چنین گمانی نکن
از حسن بن مصعب مدائنی روایت شده که: مسئله سجده بر شیشه را(به وسیله نامه ای که نوشته بودم) از امام علی النقی(ع) پرسش نمودم. چون نامه را فرستادم با خود گفتم: شیشه هم از چیزهایی است که زمین آن را می رویاند و گفته اند که آنچه را زمین می رویاند می شود بر آن سجده کرد!

از طرف آن حضرت جواب آمد: بر شیشه سجده مکن، اگر گمان می کنی که آن هم از اشیایی است که زمین آن را می رویاند(درست است) ولی استحاله شده. زیرا شیشه از ریگ ونمک است، نمک هم از زمین شوره زار است(وبه زمین شوره زار نمی شود سجده کرد) اثبات الوصیة، ص ۴۳۳



این اول بیاید پدرم شهید شد
هارون بن فضل گوید: در آن روزی که امام جواد(ع) از دنیا رفت، شنیدم که امام علی النقی(ع) این آیه را تلاوت می فرمود:(انّا لله وانّا الیه راجعون)، پدرم امام جواد(ع) از دنیا رحلت کرد. از آن حضرت پرسیدند: شما از کجا می دانی؟ فرمود: ضعف وسستی دچار من شدکه سابقه آن را نداشتم.(اثبات الوصیه، ص۴۳۰)



جبه زن قمی را بازگردان
محمد بن احمدمنصوری ازعموی پدرش نقل می کند که:(روزی نزد متوکل رفتم در حالتی که مشغول شرب خمر بود، مرا هم دعوت به خوردن کرد، گفتم: من هرگز نخورده ام. گفت: تو با علی بن محمد(العیاذ بالله) می خوری. گفتم: تو نمی دانی که در دستت چیست؟ این سخنان تنها به تو ضرر می رساند وبرای او زیانی ندارد. این جسارت متوکل را خدمت حضرت عرض نکردم، تا روزی فتح بن خاقان(وزیر متوکل) به من گفت: به متوکل گفته اند: مالی از قم(برای حضرت هادی(ع)) می آید و دستور داده که من در کمین آن باشم وخبرش را به او برسانم، تو بگو بدانم که از کدام راه می آید؟ تا من در آن راه بروم. خدمت حضرت رفتم(که جریان را به عرض مبارک برسانم) دیدم کسی آن جا است که نمی توانستم حرفی بزنم. حضرت تبسم کرد و فرمود: ای ابو موسی! خیر است، چرا آن پیغام اوّل را نیاوردی؟(یعنی آن حرفی که اول متوکل راجع به حضرت گفت) عرض کردم: سرور من! به ملاحظه تعظیم و اجلال شما. حضرت فرمود: مال امشب وارد می شود و ایشان به آن دست نمی یابند، امشب را اینجا بمان.

ابو موسی گوید: شب را آنجا ماندم وچون امام برای نماز شب برخواست در رکوع سلام داد ونماز را قطع کرد و فرمود: آن مردی که منتظرش بودیم با مال آمده وخادم از ورودش جلو گیری می کند، برو مال را تحویل بگیر. رفتم دیدم انبانی که مال در آنجاست، گرفتم و خدمت آن جناب بردم. ایشان فرمود: به او بگو: آن جُبه ای(لباس) را که آن زن قمی داد و گفت: این ذخیره جدّه من است، بده. رفتم وگفتم واو گفت: آری آن را خواهرم پسندید و با این عوض کرد، می روم ومی آورم. فرمود: بگو خدا اموال ما را حفظ می کند، جبه را از شانه ات درآور. چون پیغام را رساندم وجبّه را از شانه اش بیرون آورد غش کرد. حضرت بیرون آمده و شرح حالش پرسید. گفت: من(راجع به امامت شما) در شک بودم و اینک یقین کردم.(اثبات الهداة، ج ۶، ص۲۲۵)


تو نه! فرزندت شیعه می شود
از هبة الله بن ابی منصور موصلی نقل شده که گفت: یک مرد نصرانی در دیار ربیعه بود که اصلاً از اهالی(کَفَر توثا)(یکی از قریه های فلسطین) بود. وی کاتب(نویسنده) بود وبه نام:(یوسف بن یعقوب) خوانده می شد، بین او و پدرم رابطه دوستی بود. روزی این کاتب نصرانی، نزد پدرم آمد، گفتم: برای چه به اینجا آمده ای؟ گفت:(به حضور متوکل(خلیفه وقت) دعوت شده ام، ولی نمی دانم برای چه احضار شده ام و او از من چه می خواهد؟ و من سلامتی خود را از خداوند به صد دینار خریده ام، وآن صد دینار را برداشته ام تا به امام هادی علیه السلام بدهم).

پدرم گفت: در این مورد، موفق شده ای. آن مرد نصرانی نزد متوکل رفت وپس از اندک مدتی، نزد ما آمد در حالی که شاد و خوشحال بود، پدرم به او گفت:

(ماجرای خود را به من بگو)، او گفت:(به شهر سامراء رفتم، که قبلاً هرگز به این شهر نرفته بودم، به خانه ای وارد شدم، با خود گفتم بهتر این است که نخست قبل از آنکه کسی مرا بشناسد که به سامراء آمده ام، این صد دینار را به امام هادی علیه السلام برسانم، بعد نزد متوکل بروم، در آنجا دانستم که متوکل، امام هادی علیه السلام را از سوار شدن او(به جائی رفتن) منع کرده، و او خانه نشین است، با خود گفتم: چه کنم، من یک نفر نصرانی هستم، اگر خانه ابن الرضا(امام هادی علیه السلام) را بپرسم، ایمن نیستم که این خبر زودتر به گوش متوکل برسد، و بر بیچارگی که در آن هستم، افزوده گردد.

ساعتی در این باره فکر کردم، به نظرم آمد که سوار بر مرکبم شوم و در شهر بروم، واز مرکب خود جلوگیری نکنم، تا هر کجا که خواست برود، شاید خانه آن حضرت را بشناسم، بی آنکه از کسی بپرسم، آن صد دینار را در کاغذی نهادم و در میان آستینم گذاشتم، وسوار بر مرکبم شدم، آن مرکب از خیابان ها وبازارها، خود به خود عبور می کرد، تا اینکه به در خانه ای رسید و در همانجا ایستاد، هر چه کوشیدم تا از آنجا حرکت کند، حرکت نکرد، به غلام خود گفتم:(بپرس که این خانه کیست؟)

او پرسید، جواب دادند؛ خانه ابن الرضا(امام هادی علیه السلام) است. گفتم: الله اکبر، دلیلی است کافی، ناگاه خدمتکار سیاه چهره ای از آن خانه بیرون آمد، وگفت:(تو یوسف بن یعقوب هستی؟)

گفتم: آری.

گفت: وارد خانه شو، من وارد خانه شدم، او مرا در دالان خانه نشاند، وسپس به اندرون رفت، با خود گفتم این دلیل دیگری بر مقصود است، از کجا این غلام می دانست که من یوسف بن یعقوب هستم؛ با اینکه من هرگز به این شهر نیامده ام، وکسی مرا در این شهر نمی شناسد، بار دیگر خدمتکار آمد وگفت:(آن صد دینار را که در کاغذ پیچیده ای و در آستین داری بده)، آن را دادم و با خود گفتم: این دلیل سوّم است بر مقصد.

سپس آن خدمتکار نزد من آمد وگفت: وارد خانه شو!

من به خانه ابن الرضا(ع) وارد شدم، دیدم آن حضرت تنها در خانه خود نشسته است، تا مرا دید به من فرمود:(ای یوسف آیا وقت آن نرسده تا رستگار شوی؟)

گفتم:(ای مولای من! دلیل ها ونشانه هائی(به صدق شما واسلام) برای من آشکار گردید، که برای هدایت ورستگاری من کفایت می کند).

فرمود:(هیهات! تو اسلام را نمی پذیری، ولی بزودی پسرت فلانی مسلمان می شود، واز شیعیان ما است، ای یوسف! گروهی گمان می کنند که دوستی ما سودی به حال امثال شما ندارد، ولی آنها دروغ گفتند، سوگند به خدا دوستی ما، به حال امثال تو(که نصرانی هستی) نیز سود بخش است، برو دنبال آن کاری که برای آن آمده ای، زیرا آنچه را دوست داری، به زودی خواهی دید، وبزودی دارای پسر مبارک خواهی شد.

آن مرد نصرانی می گوید: نزد متوکل رفتم، وبه تمام مقاصدم رسیدم، وباز گشتم.

هبة الله می گوید: من بعد از مرگ همین نصرانی با پسرش دیدار کردم، دیدم مسلمان است ودر مذهب تشیع، استوار ومحکم می باشد، او به من خبر داد که پدرش بر همان دین نصرانیت مُرد، واو بعد از مرگ پدر، مسلمان شده است، وپیوسته می گفت:

أنا بِشارةُ مولای: من بشارت مولای خود(امام هادی(ع)) هستم.


** ای جان جهانت به فدا! حضرت هادی**


ای نجل جواد، ابن رضا، حضرت هادی
بگرفته حسن بر تو عزا حضرت هادی

یک عمر ستم دیده ز جور «متوکل»
در آینه صبح و مسا حضرت هادی

دل سوخته از طعنه و از زخم زبان ها
خونین جگر از زهر جفا حضرت هادی

بردند همان شب که سوی بزم شرابت
چون از تو نکردند حیا حضرت هادی

افسوس که کشتند تو را از ره بیداد
بی جرم و گنه، قوم دغا حضرت هادی

افسوس، به جور از حرم مادر و جدت
گشتی تو غریبانه جدا حضرت هادی

کس از غم ناگفته ات ای یوسف زهرا
آگاه نشد غیر خدا حضرت هادی

کشتند تو را در دل غربت، به چه جرمی؟
ای جان جهانت به فدا! حضرت هادی

بزم می و خون دل و حبسِ ستم و زهر
حق تو عجب گشت ادا حضرت هادی

در ماتم تو ای خلف پاک پیمبر
شد سامره چون کرب و بلا حضرت هادی

" میثم " به تو و غربت تو اشک فشاند
ای کشته بی جرم و خطا حضرت هادی


*فعالیتهای مخفی امام

آنگونه که جدول مدت حکومت خلفای عباسی نشان می ‏دهد، از میان آنان متوکل از همه بیشتر با امام هادی معاصر بوده است؛ از این رو موضعگیری او را در برابر امام ذیلاً توضیح می‏ دهیم:

متوکل نسبت به بنی هاشم بد رفتاری و خشونت بسیار روا می‏داشت. او به آنان بدگمان بود و همواره آنان را متهم می‏نمود. وزیر او «عبدالله بن یحیی بن خاقان» نیز پیوسته از بنی هاشم نزد متوکل سعایت می‏ نمود و او را تشویق به بد رفتاری با آنان می‏ کرد. متوکل در خشونت واجحاف به خاندان علوی گوی سبقت را از تمامی خلفای بنی عباس ربوده بود.



متوکل نسبت به علی - علیه السلام - و خاندانش کینه و عداوت عجیبی داشت و اگر آگاه می‏ شد که کسی به آن حضرت علاقه‏ مند است، مال او را مصادره می‏ کرد و خود او را به هلاکت می‏ رساند.

بر اساس همین ملاحظات بود که حضرت هادی - علیه السلام -، بویژه در زمان متوکل، فعالیتهای خود را به صورت سرّی انجام می‏داد و در مناسبات خویش با شیعیان نهایت درجه پنهانکاری را رعایت می‏کرد. مؤید این معنا حادثه‏ای است که آن را مورخان چنین نقل کرده‏اند:

«محمد بن شرف» می‏ گوید: همراه امام هادی - علیه السلام - در مدینه راه می‏ رفتم. امام فرمود: آیا تو پسر شرف نیستی؟ عرض کردم: آری. آنگاه خواستم از حضرت پرسشی کنم، امام بر من پیشی گرفت و فرمود: «ما در حال گذر از شاهراهیم و این محل، برای طرح سؤال مناسب نیست»!.

این حادثه شدت خفقان حاکم را نشان می‏ دهد و میزان پنهانکاری اجباری امام را بخوبی روشن می‏ سازد.

امام هادی - علیه السلام - در بر قراری ارتباط با شیعیان که در شهرها و مناطق گوناگون و دور و نزدیک سکونت داشتند، ناگزیر همین روش را رعایت می‏ کرد و وجوه و هدایا و نذور ارسالی از طرف آنان را با نهایت پنهانکاری دریافت می‏کرد. یک نمونه از این قبیل برخورد، در کتب تاریخ و رجال چنین آمده است:

«محمد بن داود قمی» و «محمد طلحی» نقل می‏ کنند: اموالی از «قم» و اطراف آن که شامل «خمس» و نذور و هدایا و جواهرات بود، برای امام ابوالحسن هادی حمل می‏کردیم. در راه، پیک اما در رسید و به ما خبر داد که باز گردیم، زیرا موقعیت برای تحویل این اموال مناسب نیست. ما باز گشتیم و آنچه نزدمان بود، همچنان نگه داشتیم تا آنکه پس از مدتی امام دستور داد اموال را بر شترانی که فرستاده بود بار کنیم و آنها را بدون ساربان به سوی او روانه کنیم. ما اموال را به همین کیفیت حمل کردیم و فرستادیم. بعد از مدتی که به حضور امام رسیدیم، فرمود: به اموالی که فرستاده ‏اید، بنگرید! دیدیم در خانه امام، اموال به همان حال محفوظ است.

گرچه روشن نیست که این جریان در زمان اقامت امام در مدینه اتفاق افتاده یا در سامراء(چون در سامراء کنترل و مراقبت، شدیدتر بود)، اما در هر حال نمونه بارزی از ارتباطهای محرمانه و دور از دید جاسوسان دربارخلافت به شمار می‏ رود.



ردیف

امام علی النّقی(علیه السلام)

دانلود کتاب

مؤلف

۱

چهل داستان و چهل حدیثزندگانی امام هادی(علیه السلام)

عبداللّه صالحی

۲

سیره پیشوایان(داستان زندگی امام دهم)

مهدی پیشوایی



*احادیثزیبا از امان بزرگوار

مَن أطاعَ اللّه َ یُطاعُ؛ حدیث
هر کس از خدا فرمان ببرد، از او فرمان برند.


العُقوقُ یُعقِبُ القِلَّةَ و یُؤدِّی إلَی الذِّلَّةِ؛ حدیث
عاقّ[والدین]، ناداری در پی دارد و به خواری می کشاند.


الغَضَبُ عَلی مَن لاتَملِکُ عَجزٌ و عَلی مَن تَملِکُ لَومٌ؛ حدیث
خشم بر کسی که اختیارش به دست تو نیست، نشانه ناتوانی و بر آن که اختیارش به دست تو است، مایه سرزنش است.


مَن یَزرَع خَیرا یَحصُد غِبطَةً و مَن یَزرَع شَرّا یَحصُد نَدامَةً؛ حدیث
هر که بذر خوبی بکارد، شادمانی بدرود و هر که تخم بدی بیفشاند، پشیمانی می درود.

مَن رَضِیَ عَن نَفسِهِ کَثُرَ السّاخِطونَ عَلَیهِ؛ حدیث
آن که از خودش راضی شود، ناراضیان از او فراوان شوند.

إنَّمَا الأعیادُ أربَعَةٌ لِلشّیعَةِ: الفِطرُ و الأضحی و الغَدیرُ و الجُمُعَةُ؛ حدیث
شیعیان فقط چهار عید دارند: فطر، قربان، غدیر و جمعه.


إذا أشکَلَ عَلَیکَ شَی ءٌ مِن أمرِ دینِکَ بِناحِیَتِکَ، فَسَلْ عَن عَبدِ العَظیمِ بنِ عَبدِاللّه ِ الحَسَنِیِّ علیه السلام؛ حدیث
هرگاه در قلمرو خود در کار دین به مشکلی دچار شدی، آن را با عبد العظیم حسنی در میان بگذار.


أما إنَّکَ لَو زُرتَ قَبرَ عَبدِالعَظیم عِندَکمُ لَکُنتَ کَمَن زارَ الحُسَینَ علیه السلام؛ حدیث
به مردی از اهالی ری که به زیارت امام حسین علیه السلام رفته بود فرمودند: اگر قبر عبد العظیم را در شهر خود زیارت کنی، چنان است که گویی امام حسین علیه السلام را زیارت کرده ای.


إنَّمَا اتَّخَذَ اللّه ُ عَزَّوَجَلَّ إبراهِیمَ خَلیلاً لِکَثرَةِ صَلاتِهِ عَلی مُحَمَّدٍ و أهلِ بَیتِهِ علیهم السلام؛ حدیث
حضرت عبد العظیم علیه السلام از امام هادی علیه السلام چنین روایت می کند: خداوند متعالی، ابراهیم علیه السلام را دوست خود برگرفت؛ زیرا او بر محمّد و اهل بیت او بسیار درود می فرستاد.


ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار