|
|
کدخبر: ۱۷۷۳۳۴

راوی کتاب «زندان الرشید» می گوید: صدام در جنگ تحمیلی از ما چندین سیلی محکم و اساسی خورد اما ما دوست داشتیم که گردن او را هم بشکنیم که به نوعی ماجرای قطعنامه اجازه این پیشروی را نداد.

گروه فرهنگی مشرق- کتاب زندان الرشید، نوشته محمدمهدی بهداروند است که خاطرات رئیس ستاد سپاه ششم نیروی زمینی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، سردار علی اصغر گرجی زاده در سال ۶۷ و سالهای اسارت وی در زندان های عراق را روایت می کند.

سردار گرجی زاده مدت چهار ماه فرماندهی خود بر قرارگاه سپاه ششم را از عراقی ها مخفی می کند و بعد از چهار ماه لو می رود. بعد از لو رفتن، مورد بد ترین شکنجه ها قرار می گیرد. عراقی ها او را به زندان الرشید که مخوف ترین زندان عراقی ها بوده منتقل می کنند و ماه های اسارت خود را در این زندان به سر می برد. به گفته بسیاری از هم سلولی های او اگر عراقی ها همان ابتدا می فهمیدند که او فرمانده سپاه ششم بوده، او را اعدام می کردند. عراقی ها تنها به دلیل پایان یافتن جنگ و قبول قطعنامه از اعدام او منصرف شدند. او به دلیل ارتباط بسیار نزدیک خود با سردار شهید علی هاشمی به شدت مورد بازجویی قرار می گیرد تا اخبار و اطلاعاتی درباره او از خود بروز دهد؛ چیزی که هیچ وقت برای عراقی هاممکن نشد.

«مقاومت» اصلی ترین کلیدواژه این کتاب است. این مقاومت بارها مورد توجه نویسنده قرار گرفته است و تمثیل های بسیاری نیز در کتاب از این مقاومت روایت شده است. گفت و گوی تفصیلی با سردار علی اصغر گرجی زاده راوی کتاب «زندان الرشید» درباره علت نگارش «زندان الرشید» است.

برخوردها با قطعنامه ۵۹۸ در جامعه ما متفاوت است. برای مثال چند سال گذشته یکی از روحانیون مطرح کشور در جمع تعدادی از اسرای جنگ تحمیلی در حال سخنرانی و انتقاد از قطعنامه ۵۹۸ بود که ناگهان در بین جمع یکی از حاضرین که جانباز جنگ تحمیلی هم بود، بلند شده و خطاب به آن روحانی گفت: «تو که جای ما نبودی! تو چرا می گویی که ما نباید آن قطعنامه را می پذیرفتیم؟ ما بودیم که در آنجا هر روز شکنجه می شدیم. ما همه در آن فضا به این جمع بندی رسیده بودیم که باید قطعنامه را بپذیریم.» در مقابل نسل جوان کنونی ما از امام این سخنان را شنیده است که ایشان از قطعنامه تعبیر «جام زهر» داشته اند و می گویند که من جواب خانواده شهدایی که فرزندان خود را از دست داده اند را چگونه بدهم؟ قصه چیست؟ دو رویکرد به ظاهر متفاوت؟ آیا به این مربطو می شود که در قطعنامه ها چگونه حقوق ما احقاق می شود؟

آن جمله معروف امام که از قطعنامه ۵۹۸ تعبیر «جام زهر» کرده است این مسئله را مثل روز روشن کرده است که امام از آن قطعنامه به آن شکلی که تصویب شده است راضی نیست و امام نیز این نارضایتی خود را مخفی نکرده و علنی اعلام کرده است. اما باید توجه کنیم که امام در بخش هایی از همان پیام اعلام کرده است که با وجود پایان تلخ دفاع مقدس، نتایج این توافق نامه شیرین است.

ما در پایان جنگ ۸ ساله دفاع مقدس با وجود پایان تلخ آن شکست نخورده ایم. قصد و هدف ما این بود که به نمره ۲۰ برسیم اما در انتها به نمره ۱۴ یا ۱۵ دست پیدا کردیم. این نمره و دستآورد برای حضرت امام که برای امت و کشور خود هدف نمره ۲۰ را ترسیم کرده است، قابل قبول نیست. دلیل و استدلال این حرف ما هم این است که ما در شرایطی بودیم که بسیاری از مناطق کشور خودمان را با فشار و تحمیل قدرت بازپس گرفته بودیم و کسی بصورت عادی و به علت مذاکرات و توافقنامه، مناطق اشغال شده را به ما بازنگردانده بود. این نکته را هم نباید فراموش کرد که بعد از تصویب قطعنامه دوباره بخش های جدیدی از ایران اشغال شد و ما دوباره آن ها را پس گرفتیم. درباره همان اسرا و جانبازان هم وضع به همین منوال بود؛ باید برای مطالبه حقوق آنان و ظلمی که به آنان روا شده بود در قطعنامه مطالبی آورده می شد. همان اسیری که مدام شکنجه می شد چگونگی مطالبه حقش در این قطعنامه لحاظ نشد.

اینکه چرا امام از این توافقنامه تفسیر جام زهر می کند؟ تفسیر من در پاسخ به این سوال این است که امام از نمره پایین ۱۴ راضی نبوده و اهداف بالاتری را داشته است. امام تنبیه متجاوز را می خواست و می دانست که با این قطعنامه متجاوز تنبیه نخواهد شد. امام خواستار این بود که افکار عمومی دنیا این مسئله را متوجه شود که اگر هر کشوری ضعیف بود نباید عده ای برای تصاحب منابع آن کشور تلاش کنند. امام قصد داشت که این سنت نامناسب جنگ طلبی و جنگ افروزی و لشگرکشی از بین برود. امام می خواست که راه حل و خصیصه جنگ طلبی برای کسب قدرت و ثروت در دنیا حذف شود و تغییر کند. البته دفاع مقدس ما باعثشد که این الگو در دنیا به شکلی تاثیرگذار تغییر کند. یعنی ایران ما برای سالیان سال بیمه شده است که کسی بیاید و بخواهد که بخشی از خاک این کشور را جدا کند.

ما شاهد بودیم که در آن اوایل انقلاب برخی می خواستند همین کار را انجام دهند و ایران را به «ایرانستان» تبدیل کنند. اما اکنون ما شاهد هستیم که ایران بیمه شده است. امام یک انسان شفاف بود. ه همین دلیل می گوید که من از این نتیجه راضی نیستم و می گوید که متجاوز باید در سرزمین خودش مجازات شود. باید توجه کرد که این مسئله از نظر اهداف استراتژیکی هم بسیار مهم است. این یک مسئله استراتژیک است که زمانی که دشمنی به شما حمله کرد، آن را تا جایی تعقیب کنید که چیزی که از آن باقی می ماند یک موجود و باقیمانده بسیار ضعیف باشد. ما شاهدیم که در جنگ خودمان به این نتیجه نرسیده ایم. ما توانستیم که صدام را بسیار ضعیف کنیم اما خیلی شیرین تر بود که ما می توانستیم صدام را سرنگون کنیم و بعد از آن این پیام را به دنیا می رساندیم که عاقبت متجاوز این است.

آنهایی که از توافقنامه مایوس هستند و می گویند ما شکست خورده ایم یا به خون پایمال شده شهدا اشاره می کنند، هم بسیار اشتباه بزرگی را مرتکب می شوند. توقع ما در تراز آرمانی نمره ۲۰ بود اما قبلو قطعنامه ای در یان سطح هم به معنای شکست ما نیست به معنای پیروزی ای بود که قدر آن در تراز مطالبات ما پایین تر قرار گرفت وگرنه ما همه جوره پیروز بودیم. این هم به شهدا برنمی گردد. شهدا تا زمانی که زنده بودند بهترین کارها و اقدامات را انجام دادند و نمره ۲۰ را بدست آوردند. اما آنهایی که باقی ماندند در انتهای جنگ قدری کم آوردند و اینگونه بود که جنگ تمام شد.

از خصوصیات یک رهبر الهی این است که آنچه را که در عمق وجود هدف های خود دارد، بیان می کند. اما باید توجه کرد که این بیان امام باید به شدت ظریف تبیین شود. ما شاهد هستیم که با وجودی که امام این قطعنامه را پذیرفته اند برخی به دنبال این هستند که حتما اثبات کنند که در بحثپذیرش قطعنامه خیانتی صورت گرفته است و ما شکست خورده ایم. باید توجه کرد که این طرز تلقی هم اشتباه است و نشان از جمله تمثیلی «از آنور بوم افتادن» است.

اگر این جمله «ما شکست خوردیم» روی زبان ها بیافتد، آن موقع ما باید جواب بسیاری از شهدا و تلاشگران دفاع مقدس را بدهیم. در حالی که جنگ ما از لحاظ تاکتیکی و مرحله ای بسیار جنگ موفقیت‎ آمیزی است. برای مثال ما در سال ۶۱ حدود ۲۰۰۰ کیلومتر و در دو ماه بعد از آن حدود ۶۰۰۰ کیلومتر از خاک خود را آزاد می کنیم و بعد از آن وارد خاک عراق می شویم و قرارداد الجزایر و تعداد اسرای ما از عراق، نشان از یک پیروزی بزرگ است. اگر که بخواهیم تعبیر درستی داشته باشیم، صدام چند سیلی محکم و اساسی خورد اما ما دوست داشتیم که گردن صدام را بشکنیم که نتوانستیم گردن صدام را بشکنیم.

افق امام در گسترش اسلام و دین حق برای کل عالم بوده بوده است. در خاطرات شما بخش هایی آمده بود از عراقی هایی که منقلب می شدند و امام و جبهه حق را می شناختند و دیگر جبهه را در حوزه جنگ ایران و عراق ندیده و آن را جنگ اسلام و کفر شناختند و با حضور در جبهه های ایران سپاه بدر را تشکیل می دهند. امروزه شاهد هستیم که همین جریانات فراتر از مرزهای ایران شکل گرفته اند و برای مثال امروزه اکثریت مردم عراق طرفدار امام و رهبر معظم انقلاب هستند. به نظر می رسد این یک پیروزی بزرگ تر است. این جریانات و بیداری ها را چگونه تبیین می کنید؟ عراقی هایی که برای دفاع از ایران علیه صدام جنگیدند.

جنگ ما روی فرهنگی جهانی و تولید مسئله ای به نام فرهنگ مقاومت در تمام دنیا تاثیر گذاشته است. برای مثال آمریکایی ها زمانی که با کشتی قصد ورود به یکی از کشورهای آفریقایی را دارند، یکی از فرماندهان آن کشور با یک سری از انقلابی ها به آنها حمله کرد و آمریکایی هایی که در آن کشور پیاده شده بودند را از آن کشور خارج کرد. وقتی که با او از نحوه خروج آمریکایی ها سوال و مصاحبه می کنند او پاسخ می‎ دهد که ما از جنگ های ایران این نحوه مبارزه را یاد گرفته ایم.

یکی از برکات مهم جنگ این است که آثار این دفاع مقدس بسیار عجیب است. این جنگ در درون عراق آثار خود را به جا گذاشته است. به نظر من این جنگ به روی صدام هم اثر گذاشته است و او را متوجه این موضوع کرده است که این ملت ایران با ملت زمان پهلوی تفاوت دارد و در جای بسیار بدی پا گذشته است. و لذا در کتاب هم اشاره شده است که آنها هزار و یک راه را دنبال می کردند که در زمان اسارات، بچه ها را خرد کنند اما نمی توانستند که این کار را انجام دهند. من در یک جایی از کتاب گفته ام و برای من این یک جمله استراتژیک است که سرگرد خلیل وقتی که داشت من را بدرقه می کرد و با ما تا شهر مرزی بعقوبه آمد گفت: «آخیش جونم از دست شما رها شد» و من این تعبیر را کرده ام که انگار آنها اسیر دست ما بوده اند در حالی که در برابر یک اسیر درب و داغون و مردنی، مظلوم نباید این جمله را بگوید.

این نشان از آن است که امام فرهنگ مقاومت و آزادگی را قبل از اسارت در وجود رزمندگان حک کرده بود. شما اگر در کل خاطرات نوشته شده اسارت بخوانید و در بین این تعداد نفرات زیادی که اسیر شده اند، شما نمی توانید ۵۰ نفر از اسرا را که در حین اسارت خسته شده و کم آورده باشند را پیدا کنید. من معدود افرادی را به اسم به یاد دارم. پسری به نام «محسن آمریکایی» بود که کم آورده بود و یا در اردوگاه رمادی فرد دیگری بوده که به مزدوری و جیره خواری عراقی ها افتاده و بعد از مدتی هم کشته شده است.

این فرهنگ ما بود که در بین مردم دنیا شناخته شده است. البته تبلیغات ما هم در انتقال این فرهنگ به مردم سراسر دنیا بی تاثیر نبوده است. برای مثال زمانی که صدام با استفاده از موشک خانواده ها و بچه ها را در شب می کشت، ما با اینکه توانایی مقابله به مثل را داشتیم به دستور امام بسیار کند عمل کردیم و زمانی هم که بعد از یکسال امام تصمیم گرفتند که مقابل به مثل کنیم از شب های قبل اطلاعیه زده می شد که ما قصد حمله موشکی به بغداد را داریم پس اهالی بغداد در شهر حضور نداشته باشید تا آسیبی نبینید و بی گناهی کشته نشود. این مثالی از فرهنگ ما بود که اثر خود را در بین مردم عراق گذاشته است.

بسیاری از سربازان عراقی که نامی از برخی آنها در کتاب برده ام گفته اند که «مثل روز برای ما روشن است که شما حق هستید و ما باطل هستیم»؛ جواد بصروی اهل بصره می گفت که مادرم به من گفته است که «جواد انشا ءالله بروی زیر تریلی له بشوی ولی در جنگ عراق با ایران کشته نشوی چرا که در آن جنگ حتما به جهنم میروی اما اگر در جای دیگری کشته شوی، مانند دیگر کشته ها خواهی بود». این جملات و برخوردها نشان از این است که برخوردهای ما و امام در بین مردم عراق بسیار تاثیر داشته است.

زمانی که حمله موشکی صدام به شهرهای ایران شروع شد، شهید شفیع زاده یک عده از مهندسان ایرانی توپخانه سپاه را راه اندازی کرده بودند و در سال ۶۳ موشکی سپاه را ایجاد کردند. از دوستان همین شهید افرادی مانند شهید حاج حسن تهرانی مقدم به سوریه رفتند آموزش های لازم را بدست آوردند و بعد از آن بود که با پاسخ های محدود ایران به حملات موشکی عراق، آنها از اقدامات خود دست برداشتند. اما در مسئله سلاح های کشتار جمعی و سلاح های شیمیایی و میگروبی ما شاهد این هستیم که امام و دین ما هیچ مجوزی به ما برای استفاده از آن نمی دهد. این مسئله را چگونه تبیین می کنید؟

تا پایان جنگ همواره این بحثوجود داشت که چرا ما از سلاح هایی که صدام علیه ما استفاده می کند علیه خود او استفاده نکنیم؟ در این برخی از رزمندگان تندرو هم بودند که می گفتند دین ما مسئله مقابله به مثل را مطرح کرده است پس چرا ما از اینگونه سلاح ها استفاده نکنیم؟ در پاسخ به این سوالات ما دو جواب داشتیم. اولا اینکه ما در آن موقع از اینگونه سلاح ها نداشتیم و هیچ وقت هم بدنبال بدست آوردن این گونه سلاح های کشتار جمعی نبوده ایم و دوما اینکه اگر که قرار است صدام از هر شیوه نامردی برای مقابله با ما استفاده کند، آیا ما هم باید مانند او باشیم؟ مردم بی گناه را برای چه باید بکشیم. ما فقط با نیروی نظامی ای که بنای خصومت دارد طرف هستیم. هرچند که آن ها نباشند. این در مرام دینی و اخلاقی ما نیست.

اما واقعیت این است که عراقی ها بسیار آسیب پذیر بودند، برای مثال تعدادی از شهرهای ما مانند آبادان بسیار نزدیک مرز بودند و مردم با وجود درگیری های شدید در آن شهرها زندگی می کردند اما ما با اینکه توانایی خالی از سکنه کردن شهر بصره را با استفاده از گلوله مستقیم داشتیم، اما این کار را انجام ندادیم. بصره شهر بسیار بزرگ و پر جمعیتی بود و اگر هر نوع تهدیدی از طرف ما برای آن شهر بوجود می آمد آن شهر خالی از سکنه و فلج می شد. اینکه این اقدام را انجام ندادیم نشان از این است که اخلاق در بین رزمندگان ما حاکم بود. من از اینکه ایران جواب حملات موشکی عراق را بسیار کند داد دفاع می کنم چرا که ما اصلا هیچ شباهتی با صدام نداریم.

در این بین مسائل حقوق بشری ما و ظلمی هایی از این دست که به ما شده، کجا قرار دارد؟ در مسئله دفاع مقدس حقوقی بسیاری از ما تضییع شده است و به نظر می رسد که در این سال ها هیچ دستگاه دیپلماسی آنگونه که لازم است پای این مسائل را به مجامع بین المللی باز نکرده است.

وزارت خارجه ما و دستگاه های ما یکسری تلاش هایی را انجام داده اند و در زمان جنگ انصافاً تلاش آنها خوب بود اما آنها هم بعد از مدتی مسئله را رها کردند و از ادامه بحثها در این حوزه خسته شدند. برای مثال ما قصد داشتیم که برای ارائه مقاله ای با همین موضوع و مسئله قطعنامه ۵۹۸ مصاحبه هایی را با تعدادی از مسئولان آن زمان انجام بدهیم. بسیاری از آنها اصلا جوابی به پرسش های ما ندادند و حاضر به مصاحبه با ما نشدند و آنهایی هم که مصاحبه کردند با وجود اینکه از مسئولان رده یک آن زمان بودند به ما می گفتند که «به دنبال نخود سیاه نگردید چرا که در نهایت فقط چند نامه تعارف آمیز به سازمان ملل با موضوع اجرای بندهای توافقنامه پیدا می کنید». این نشان از این است که کسی وجود نداشته است که بیاید و تصریح کند که عراق در آن زمان جنایتکار جنگی بوده است و این سوال را مطرح کند که چرا صدام از سلاح های شیمیایی و میکروبی استفاده کرده است. این نشان از پیگیری ضعیف ما در زمینه حقوق تضییع شده مان دارد.

در مسئله توپخانه سپاه در خاطرات شما نام شهید حسین شفیع زاده درج شده بود. شهید شفیع زاده و شهید تهرانی مقدم با هم توپخانه و موشکی سپاه را راه اندازی می کنند. خاطره مشخصی از این دو شهید دارید؟

نه، خاطره خاصی از این دو شهید ندارم و ارتباط مستقیمی هم با یکدیگر نداشته ایم چرا که حاج حسن شفیع زاده مسئولیت بسیار پراکنده ای داشت و همواره در حال جابجایی از جبهه های جنوب به غرب به دلیل مشخص کردن جایگاه های توپخانه ها بود.

از شهید هاشمی تابحال هیچ منبع مشخصی وجود نداشته است. در سال ۸۸ که پیکر شهید هاشمی به ایران بازمی گردد به عنوان کسی که شاید بیشتر از همه افراد با ایشان بوده است، چه احساسی داشتید؟

واقعیت این است که همواره ما تا سالی که صدام سقوط کرد، هیچ حرفی از شهادت علی هاشمی نمی زدیم و تصور می کردیم که علی هاشمی زنده است و در زندان های عراق محبوس است. آن صدام که ما می شناختیم، می دانستیم که در مکان ها مختلف زندان ها، پستوها و سوراخ های مختلفی برای مخفی کردن مخالفان خود دارد. البته به لحاظ شخصی و با وجود خوابی که همان اولین شبی که مرا به استخبارات بردند که در آن علی هاشمی و حمید رمضانی را در مکه در لباس احرام دیدم به این نتیجه رسیده بودم که علی هاشمی به شهادت رسیده است.

بسیاری از همکاران ما هم می گفتند که تلاش کنید و من هم به عراقی ها و منابع مختلف متوسل شدم که آنها هم خبرهایی را به من از زندان هایی می دانند که در آنجا تعدادی ایرانی اسیر هستند. اما این اطلاعات ما را به جایی نرساند. زمانی که صدام سقوط کرد امید ما ناامید شد چرا که ما می دانستیم دیگر صدامی وجود ندارد که علی هاشمی را پیش خود نگاه دارد. زمانی که پیکر شهید علی هاشمی پیدا شد من در ابتدا شک کردم که این شهید خود علی هاشمی باشد اما با وجود نشانه هایی مانند آزمایش دی ان ای و چفیه عربی سبزرنگی که یکی از رزمندگان قرارگاه به علی هاشمی داده بود یقین کردم که او شهید علی هاشمی است.

این انتظار ۲۰ ساله برای بازگشت علی هاشمی بسیار برای ما سخت بود. بسیاری از خاطرات تلخ و شیرین آن زمان برای ما زنده شد. وقتی که به اهواز رسیدیم چشم من به همسر، مادر و بچه های شهید هاشمی افتاد که این روزها دیگر بزرگ شده بودند و این برای من یک حس خجالت ایجاد کرده بود که اکنون ما سالم برگشته ایم و اکنون پیکر شهید علی هاشمی بعد از ۲۰ سال بازگشته است. من تا چند روز بعد از بازگشت علی هاشمی در شوک بودم و با وجود اینکه با تابوت علی و بقایای جسد او مواجه شده بودم اما اشک من منجمد شده بود.

شرایط برای خانواده شهید هاشمی بسیار سخت بود چرا که وقتی فردی مفقود می شود کارهایی برای او انجام می شود و می گویند که او شهید شده است اما پیکر او بازنگشته است. اما در مورد شهید هاشمی تا چند سال بعد سقوط صدام هم کاری انجام نشد. هیچ تجلیل، یادواره و حتی اسمی از شهید هاشمی برده نمی شد و من حس می کردم که این خانواده بسیار احساس تنهایی می کنند. بازگشت علی هاشمی ما را خوشحال کرد. چون باعثآرامش خانواده خود او شده است.

همچنین بازگشت علی هاشمی بهانه ای شد که ما هم بتوانیم از او صحبتی کنیم و اسم او را بیاوریم و بگوییم که او چه کسی بوده است، چرا که بسیاری او را نمی شناختند. این یک واقعیت است که برخی از شهدای جنگ ما بواسطه حضور میدانی و سخنرانی هایشان بسیار معروف بوده اند اما شهید هاشمی از کسانی بوده است که نه هیچ گاه مطرح شده و نه مسئولیت او اجازه می داد که به مکان های مختلف برود و سخنرانی کند.

شهید هاشمی به ما می گفت که من چگونه می توانم در جاهای مختلف سخنرانی کنم و خود را فرمانده قرارگاه مخفی نصرت معرفی کنم؟ زمانی هم که او فرمانده سپاه ششم شد ما به او گفتیم که برای کارهای تبلیغاتی قدری به دنبال سخنرانی برو اما یک لبخند تحویل ما می داد و می رفت و همواره تلویزیون و رادیوها را به سمت ما هدایت می کرد. چرا که اصلا دوست نداشت مطرح شود. به قول خود شهید که به شوخی به من می گفت «لامصب هرکجا که برویم ممکن است که تو را راه بدهند اما من را راه ندهند چرا که هم هیکل درشت تری داری و هم زیر تمام حکم ماموریت ها اسم تو درج شده است». این مسائلی که مطرح کردم را بعلاوه ی ۲۰ سال مفقودی و سکوت در مورد شهید هاشمی در نظر بگیرید و شرایط سخت را درک کنید. آمدن پیکر شهید علی هاشمی بهانه ای برای ما شد که بتوانیم در مورد او و شخصیت او صحبت کنیم.

آنجایی که پیکر شهید هاشمی پیدا شد دقیقا همان جایی بود که موشک هلیکوپتر خورده بود؟

بله پیکر او را در فاصله ای حدود ۳۰۰ متر با قرارگاهی که ما در آن حضور داشته ایم پیدا کرده اند. این نشان می دهد که همان محلی که موشک هلی کوپتر به نزدیک ما برخورد کرد در همان محل بوده که ترکش ها با او برخورد کرده و در همان محل به شهادت رسیده است. آثار ترکش هم بر روی استخوان های علی هاشمی هم این موضوع را تایید می کند.

این یعنی در همان محلی که شما بواسطه برخورد موشک از علی هاشمی جدا شدید و بارها آن محل را جستجو کردید، ایشان به شهادت رسیده اند؟

بله، در همان محل برخورد موشک هلی کوپتر و جدایی ما، پیکر ایشان کشف شده است.

حجت الاسلام بهداروند چگونه برای نوشتن این کتاب هدایت شدند؟

ما از قدیم با آقای بهداروند دوست، همشاگردی و آشنا بوده ایم. ایشان نویسنده، دست به قلم و رزمنده بوده است. ایشان در اوج بی انگیزگی به سراغ من آمد یکسری ارشادات را انجام داد و به قول معروف دون پاشی کردند و حتی گفتند که من چیزی را ننویسم و فقط خاطرات را نقل کنم و بعد ایشان بروند و مطالب را پیاده کنند و هیچ زحمتی به گردن من نیافتد. من با این شرایط کار نوشتن کتاب را شروع کردم اما بعدا شاهد بودم که روند کار ۲ سال طول کشیده است و مسائلی را هم ما از کتاب حذف کردیم. برای مثال برخی از خاطرات شفاهی به جهت برخورد خیلی بد و خصمانه و مدل شکنجه ها چندش آور بود و این باعثکه ما برخی از این گونه خاطرات را حذف کنیم و در آخر کتاب ۱۰۰۰ صفحه ای به ۷۰۰ صفحه رسید.

کسانی که اسم آنها را در کتاب نقل کرده اید، «زندان الرشید» را مطالعه کرده اند؟

بله، آنهایی که هم سلولی های ما بوده اند را در همان ابتدای انتشار کتاب برایشان ارسال کردم. مثلا رستم ترکاشوند امروز در صدا و سیما کرمانشاه مشغول است. همچنین برای محمد سهرابی و عباس جهان دیده هم ارسال کرده ام. عباس فسا با خواندن کتاب گفت که بسیاری از مسائلی که فراموش کرده بودم را دوباره به یاد آوردم.

نظر آنها درباره خواندن کتاب «زندان الرشید: چه بوده است؟

نظر آنها نسبت به کتاب مثبت بود اما می گفتند که کاش ماجرای خاص مدنظر آنها را هم در کتاب وارد می‎ کردیم. ما بدنبال این بودیم که نهایت تلخیص را به کار ببریم.

چندی پیش ما گفتگویی با حسین هاشمی، پسر شهید علی هاشمی داشتیم که در آن گفتگو بسیار از شما تشکر کرده بودند و گفته بودند که این کتاب سوال های زیادی را در مورد شهید هاشمی پاسخ می دهد. این سوال هایی که در کتاب «زندان الرشید» پاسخ داده می شود، چیست؟

اولین مسئله این است که شهید هاشمی ابتدا در یک قرارگاه اطلاعاتی رشد کرده است و بعد از آن به جایگاه فرمانده سپاه ششم رسیده است. یا در مورد ماجرای عقب نشینی از قرارگاه این شهید به حدی آرامش و شجاعت داشت که هیچ آثاری از ترس در وجود او نبود. این مسئله بسیار مهم است که تعداد زیادی این شهید را نمی شناسند بلکه ما و اطرافیان او باید از او بگوییم که او کسی بوده که در زمان عقب نشینی به ما می گوید که تا می دانم یکی از نیروهای من در خط است، من باز نمی گردم.

نکته بعدی که در مورد شهید هاشمی بسیار مهم است این است که شهید علی هاشمی یک عرب خوزستانی بود اما برایش قومیت اهمیت نداشت چرا که بسیاری از بچه هایی که در آنجا حضور داشتند از هفتاد و دو ملت بودند. از مشهدی تا اصفهانی تا لر و همدانی داشتیم شرایط این نبود که بگوید که ما عرب هستیم. ما احساس می کردیم که ممکن است این اتفاق برای ما بیافتد اما او این گونه نبود و به راحتی با همه دوست می شد.

برخی فکر می کنند که چون از شهید هاشمی حرفی به میان نیامده است او یک انسان عادی در جنگ بوده است. من به یقین می دانم که اگر علی هاشمی اسیر می شد، صدام به فرماندهانش برای دستگیری او مدال می داد و بعد بارها او را در تلویزیون خود نمایش می دادند. چرا که علی هاشمی لقمه بزرگی برای صدام بود. علی هاشمی بود که در عملیات خیبر و بدر جایگاه اساسی را داشت و او بود که عراقی ها را وارد جبهه ما کرده و در مقابل صدام قرار داد و بعثی ها از او عقده های بسیاری داشتند.

برخی هستند که در حوزه هایی مانند شهید علی هاشمی کار می کنند اما نمی توانند حتی به اطرافیان و فرزندان خودشان مسئولیت خود را بیان کنند. این مسائل ممکن است آنها را دچار مشکلات اساسی کند. این مقاومت ما چگونه باید به نمایش درآید که برای مردم عادی باشد و اینگونه انسان ها در فشار نمانند.

اینکه یکسری از آدمها تا زنده هستند نمی توانند از خودشان صحبت کنند بسیار سخت است و همینطور فرهنگ ما هم بیان این مسائل را درست نمی داند. البته یکسری از کارها هم قابل بیان نیست. برای مثال چه کسی می توانسته در مورد شهید حسن طهرانی مقدم صحبت کند؟ یک کار ویژه در دستان او بوده است و بعد از شهادت او تازه می توانیم در مورد او صحبت کنیم. البته بسیاری از مردم ما وقتی یک نعمت را از دست می دهند شروع می کنند و درباره او صحبت می کنند. لذا این محوری که چند سالی است به معرفی انسان های شاخص کنونی می پردازد باید تقویت شود.

گاهی اوقات من شاهد هستم که می روند و عنصری را از گوشه ای پیدا می کنند و در تلویزیون نمایش می دهند. من از این موضوع بسیار خوشحال می شوم. به نظر من راه حل این مبارزه این است که تا آنجایی که نمی توانیم و نیاز نیست مسائل را بپوشانیم باید به سراغ سوابق افراد برویم تا بیایند و در مورد آن فرد بنویسند.

سوال آخر اینکه محل «زندان الرشید» را با بعد از سقوط صدام دیده اید؟

نه زندان را ندیده ام اما بسیار دوست دارم که دوباره بازدیدی از این زندان داشته باشم. البته هنوز این زندان در شهر بغداد مورد استفاده قرار می گیرد.

ارسال نظر

پربیننده ترین

آخرین اخبار